گل قرمز. قسمت 3. داخل این داستان چیز بدی وجود نداره پس گز
گل قرمز. قسمت 3. داخل این داستان چیز بدی وجود نداره پس گزارش نکنید.
یهو جلوم زانو زد وگلو جلوم گرفت و گفت
= سواه مین، اون منم. لطفا... با من ازدواج کن،من عاشقتم...
اشکم در اومد و گفتم
_هعی بلند شو، منم... منم همون روز اومدم پیشت به بهونه ی گل اما میخاستم باهات وقت بگذرونم...
جونگ کوک پاشد و گفت
=یعنی تو هم عاشقمی؟
_معلومه
=هی میشه بیای تو خونم بمونی و باهام زندگی کنی؟من تنها زندگی میکنم.
_هعی! فکرکردی خانوادم میزارن؟
=خب بگو... برای مدرسه، باید 1 هفته خونه ای دوستم بمونم تا یه پروژه تموم کنم
_اما من تاحالا دروغ نگفتم
=حالا بخاطر من. لطفاااا
چشماش رو شبیه خرگوش کرد و منم ناخداگاه گفتم باشه، بخاطر چشمای مظلومش...
=هه، نقطه ضعیفتو فهمیدم، چشمامه
_اره فک کنم(خنده)
به مامانم زنگ زدم و بهش گفتم و با تمام تلاشم میپیچوندمش و با کلی قر راضی شد. رفتم عمارت و وسایلمو داخل چمدون شیک و سفیدم جمع کردم و فرم مدرسمو هم گذاشتم...
رفتیم خونش. بر خلاف عمارت پدرم، ساده، ولی خاص و شیک بود.
_اتاقم کجاست کوکی؟
=اتاقمون
_حالا چرا اتاقمون؟
=چون خونم یه اتاق بیشتر نداره.
خندیدم و گفتم
_اتاقمون کجاس؟
=کنار اشپز خانه. حمام اونجاس و دشتشویی هم کنار اتاقمون
باهم رفتیم داخل اتاقمون
=سوا، من یه کمد دیواری خالی دارم، توی این یه هفته وسایلتو بزار اونجا.
گفتم باشه و رفتم وسایلمو خیلی شیک و مرتب چیدم.
نگاه ساعت کردم. ساعت 12 ظهر بود.
_جونگ کوک شی
=جونم
_میشه بریم رستوران کنار خونت؟
=باشه عزیزم
_راستی شمارتو بده
=او یادم رفت
شمارشو گرفتم و رفتیم به رستوران.
_کوکی جونم امروز شنبس
=میدونم چاگیا
_خب باید بری سر کار
=اووم. اره
=باهم بریم.
_باشه عشقم
+عشقت؟؟؟
برگشتم و با چهره ی اعصبانیش روبه رو شدم. تهیونگ وایساده بود و زل زده بود توی چشمام
+پس عشقت اونه؟
نمیدونستم چی بگم که یهو کوک پاشد
=اره منم
+سواه مین پدرت میدونه؟
_لطفا بهش نگو
خندید و گفت
+چرا نگم؟؟؟
یهو جلوم زانو زد وگلو جلوم گرفت و گفت
= سواه مین، اون منم. لطفا... با من ازدواج کن،من عاشقتم...
اشکم در اومد و گفتم
_هعی بلند شو، منم... منم همون روز اومدم پیشت به بهونه ی گل اما میخاستم باهات وقت بگذرونم...
جونگ کوک پاشد و گفت
=یعنی تو هم عاشقمی؟
_معلومه
=هی میشه بیای تو خونم بمونی و باهام زندگی کنی؟من تنها زندگی میکنم.
_هعی! فکرکردی خانوادم میزارن؟
=خب بگو... برای مدرسه، باید 1 هفته خونه ای دوستم بمونم تا یه پروژه تموم کنم
_اما من تاحالا دروغ نگفتم
=حالا بخاطر من. لطفاااا
چشماش رو شبیه خرگوش کرد و منم ناخداگاه گفتم باشه، بخاطر چشمای مظلومش...
=هه، نقطه ضعیفتو فهمیدم، چشمامه
_اره فک کنم(خنده)
به مامانم زنگ زدم و بهش گفتم و با تمام تلاشم میپیچوندمش و با کلی قر راضی شد. رفتم عمارت و وسایلمو داخل چمدون شیک و سفیدم جمع کردم و فرم مدرسمو هم گذاشتم...
رفتیم خونش. بر خلاف عمارت پدرم، ساده، ولی خاص و شیک بود.
_اتاقم کجاست کوکی؟
=اتاقمون
_حالا چرا اتاقمون؟
=چون خونم یه اتاق بیشتر نداره.
خندیدم و گفتم
_اتاقمون کجاس؟
=کنار اشپز خانه. حمام اونجاس و دشتشویی هم کنار اتاقمون
باهم رفتیم داخل اتاقمون
=سوا، من یه کمد دیواری خالی دارم، توی این یه هفته وسایلتو بزار اونجا.
گفتم باشه و رفتم وسایلمو خیلی شیک و مرتب چیدم.
نگاه ساعت کردم. ساعت 12 ظهر بود.
_جونگ کوک شی
=جونم
_میشه بریم رستوران کنار خونت؟
=باشه عزیزم
_راستی شمارتو بده
=او یادم رفت
شمارشو گرفتم و رفتیم به رستوران.
_کوکی جونم امروز شنبس
=میدونم چاگیا
_خب باید بری سر کار
=اووم. اره
=باهم بریم.
_باشه عشقم
+عشقت؟؟؟
برگشتم و با چهره ی اعصبانیش روبه رو شدم. تهیونگ وایساده بود و زل زده بود توی چشمام
+پس عشقت اونه؟
نمیدونستم چی بگم که یهو کوک پاشد
=اره منم
+سواه مین پدرت میدونه؟
_لطفا بهش نگو
خندید و گفت
+چرا نگم؟؟؟
۱.۲k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.