درخواستی
درخواستی
(وقتی بهت اعتراف کرد.....)
مثل همیشه برای گرفتن کتاب به کتابخونه رفته بودی جیسونگم چون اینو میدونست همیشه به کتابخونه برای دیدن تو میومد
_او جیسونگ.....سلام
با شنیدن صدات مثل همیشه قلبش تند تر از قبل تپید و به تته پته افتاد
س...سل...سلام
_خوبی جیسونگ
ا....ا...اره...اره خوبم
_بیا بریم بشینیم
ها....ب...با..باشه
باهم رفتین و هرکدوم از شما روی یک صندلی نشستین ....صندلی ها درست رو به روی هم بود
مشغول کتاب خوندن شدی اما جیسونگ بجای خودن کتاب فقط تورو نگاه میکرد
میگم...خیلی زیبایی
از حرف ناگهانیش جا خوردی اما تشکری کردی و با لبخند گفتی
_ممنون..... تو هم زیبایی
اما زیبایی تو مثل وجود ماه تو روز میمونه هرچقدر بیشتر بهش نگاه کنی بیشتر متوجهش میشی
_خیلی زیبا حرف میزنی
نه تو زیبایی....که باعث میشه هر تعریفی ازت میکنم زیبا به نظر برسه
لپات کمی سرخ شده بود چون تاحالا کسی این همه از زیباییت تعریف نکرده بود
دوباره مشغول خوندن کتاب شدی که جیسونگ سوالی پرسی و توجه تورو به خودش جلب کرد
_ا.ت....میگم تو تاحالا عاشق کسی شدی؟
چطور مگه
_همینطوری
خب....اره اما نمیدونم اونم همینقدر منو دوست داره یا نه
_اها
خب توچی توعاشق کسی شدی تاحالا
_اره
خب....اگه میشه میتونم بپرسم اون کیه
_خب اون زیبا ترین دختریه که من میشناسم
چشماش براق تر از ستاره هاست
دلش بزرگ مثل اقیانوس
شیرینیش مثل یه کیک بزرگ شکلاتیه
گونه هاش همیشه به سرخی گل هاست
عطرش مثل بوی گل خای بهشتی و بوی بچست
اون پوست سفیدو درخشانش و چیز های دیگش
همه چیه اون دختر منو مجذوب خوش کرده
چقدر زیباست.....خب اون دختر زیبا و خوش شانس که تورو مجذوب خوش کرده کیه؟
_خب...اون دختر زیبا روبه رومه....اون دختر بهشتی و رویایی که میخوامش دقیقا روبه رومه....اون دختر تویی....تو اون دختری هستی که میخوامش ا.ت
م....من؟؟؟!!
اره....توکسی هستی که من میخوامش و هروزو هرشب از دور ستایشش میکنم...حالا یه درخواستی ازت دارم.....چوی ا.ت میشه مال من باشی و بذاری از این همه زیبایی از نزدیک لذت ببرم.....منو به عنوان دوست پسرت میپذیری
_من...الان واقعا شوک شودم و نمیدونم باید چی بگم
فقط بگو اره یانه
_خب....اره....اره جیسونگم...اره
بعد گفتن اره جیسونگ بغلت کرد و تورو توهوا چرخوند
ممنونم که دست رد به سینم نزدی و منو قبول کردی.....عاشقتم
_منم جیسونگم....منم عاشقتم
(وقتی بهت اعتراف کرد.....)
مثل همیشه برای گرفتن کتاب به کتابخونه رفته بودی جیسونگم چون اینو میدونست همیشه به کتابخونه برای دیدن تو میومد
_او جیسونگ.....سلام
با شنیدن صدات مثل همیشه قلبش تند تر از قبل تپید و به تته پته افتاد
س...سل...سلام
_خوبی جیسونگ
ا....ا...اره...اره خوبم
_بیا بریم بشینیم
ها....ب...با..باشه
باهم رفتین و هرکدوم از شما روی یک صندلی نشستین ....صندلی ها درست رو به روی هم بود
مشغول کتاب خوندن شدی اما جیسونگ بجای خودن کتاب فقط تورو نگاه میکرد
میگم...خیلی زیبایی
از حرف ناگهانیش جا خوردی اما تشکری کردی و با لبخند گفتی
_ممنون..... تو هم زیبایی
اما زیبایی تو مثل وجود ماه تو روز میمونه هرچقدر بیشتر بهش نگاه کنی بیشتر متوجهش میشی
_خیلی زیبا حرف میزنی
نه تو زیبایی....که باعث میشه هر تعریفی ازت میکنم زیبا به نظر برسه
لپات کمی سرخ شده بود چون تاحالا کسی این همه از زیباییت تعریف نکرده بود
دوباره مشغول خوندن کتاب شدی که جیسونگ سوالی پرسی و توجه تورو به خودش جلب کرد
_ا.ت....میگم تو تاحالا عاشق کسی شدی؟
چطور مگه
_همینطوری
خب....اره اما نمیدونم اونم همینقدر منو دوست داره یا نه
_اها
خب توچی توعاشق کسی شدی تاحالا
_اره
خب....اگه میشه میتونم بپرسم اون کیه
_خب اون زیبا ترین دختریه که من میشناسم
چشماش براق تر از ستاره هاست
دلش بزرگ مثل اقیانوس
شیرینیش مثل یه کیک بزرگ شکلاتیه
گونه هاش همیشه به سرخی گل هاست
عطرش مثل بوی گل خای بهشتی و بوی بچست
اون پوست سفیدو درخشانش و چیز های دیگش
همه چیه اون دختر منو مجذوب خوش کرده
چقدر زیباست.....خب اون دختر زیبا و خوش شانس که تورو مجذوب خوش کرده کیه؟
_خب...اون دختر زیبا روبه رومه....اون دختر بهشتی و رویایی که میخوامش دقیقا روبه رومه....اون دختر تویی....تو اون دختری هستی که میخوامش ا.ت
م....من؟؟؟!!
اره....توکسی هستی که من میخوامش و هروزو هرشب از دور ستایشش میکنم...حالا یه درخواستی ازت دارم.....چوی ا.ت میشه مال من باشی و بذاری از این همه زیبایی از نزدیک لذت ببرم.....منو به عنوان دوست پسرت میپذیری
_من...الان واقعا شوک شودم و نمیدونم باید چی بگم
فقط بگو اره یانه
_خب....اره....اره جیسونگم...اره
بعد گفتن اره جیسونگ بغلت کرد و تورو توهوا چرخوند
ممنونم که دست رد به سینم نزدی و منو قبول کردی.....عاشقتم
_منم جیسونگم....منم عاشقتم
۱.۷k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.