𝚙𝚊𝚛𝚝¹¹(پارت اخر)
𝚙𝚊𝚛𝚝¹¹(پارت اخر)
نوشته بود که: اگه میخوای یونگی رو ببینی به این لوکیشن بیا *******
اول فکر کردم سرکاریه ولی چون فضولیم گل کرده بود لباسم رو پوشیدم و رفتم به این لوکیشن تا اینکه رسیدم به یک جنگل گوشیم آنتن نمیداد و هوا خیلی سرد بود همینطوری جلوتر که میرفتم رسیدم به یک کلبه ی خیلی قشنگ رفتم داخلش همه جا تاریک بود برای همین چراغ رو روشن کردم که یهو شوگا پرید جلوی صورتم
شوگا. تولدت مبارک عشقم
تو شک بودم که شوگا اومد بقلم کرد و منو بوسید و تازه فهمیدم جریان از چه قراره(خسته نباشی دلاور 🗿)
ا.ت. مرسی
رفتم رو کاناپه نشستم و شوگا بهم یه جبعه داد
ا.ت. این چیع؟
شوگا. بازش کن
بازش کردم که دیدم یک گردنبنده
ا.ت. این خیلی خوشگلههههه
شوگا. دوسش داری؟
ا.ت. اره، مرسیییییی اوپااااا
شوگا رو بقل کردم
شوگا. بیا کیک رو بخوریم دارم میمیرم از گشنگی
ا.ت. باشه شکمو(خنده)
داشتیم کیک میخوردیم که گفتم
ا.ت. شوگا یه چیزی بگم عصبی نمیشی؟
شوگا. بگو ببینم
ا.ت. امروز یکی بهم پیام داد و گفت.....
شوگا. نترس اون من بودم(خنده)
ا.ت. شوگاااااااا من ده بار مردم و زنده شدمممم
شوگا. اگه این پیام نبود تولد هم نبود.
خواستم بهش کرم بریزم برای همین رفتم و رو پاهاش نشستم و گردنش رو بوسیدم
شوگا. مطمئنی؟
ا.ت. اوهوم
شوگا. اگه نتونستی راه بری تقصیر من نیست
ا.ت. اشکالی نداره
شوگا منو براید استایل بقل کرد و منو گذاشت تو ماشین و رفتیم به عمارت ...
تا اینکه رسیدیم سریع از ماشین پیاده شدم و فرار کردم رفتم داخل اتاق و درو بستم و شوگا اومد و نتونست درو باز کنه
شوگا. ا.ت درو باز کننننننن
ا.ت. نمیخوام
شوگا. ببین اگه من بیام داخل ۴۰ راندش میکنما؟
ا.ت. من درو باز نمیکنم
شوگا. پس خودت خواستی
شوگا درو شکوند و اومد داخل و منو بقل کرد و گذاشت رو تخت و....(الله هم صله الا محمد و آله محمد🤲)
چند سال بعد:
ادمین ویو:
ا.ت با یونگی ازدواج کرد و الام یه دختر کوچولو به نام سوهی دارن.
پایان
نوشته بود که: اگه میخوای یونگی رو ببینی به این لوکیشن بیا *******
اول فکر کردم سرکاریه ولی چون فضولیم گل کرده بود لباسم رو پوشیدم و رفتم به این لوکیشن تا اینکه رسیدم به یک جنگل گوشیم آنتن نمیداد و هوا خیلی سرد بود همینطوری جلوتر که میرفتم رسیدم به یک کلبه ی خیلی قشنگ رفتم داخلش همه جا تاریک بود برای همین چراغ رو روشن کردم که یهو شوگا پرید جلوی صورتم
شوگا. تولدت مبارک عشقم
تو شک بودم که شوگا اومد بقلم کرد و منو بوسید و تازه فهمیدم جریان از چه قراره(خسته نباشی دلاور 🗿)
ا.ت. مرسی
رفتم رو کاناپه نشستم و شوگا بهم یه جبعه داد
ا.ت. این چیع؟
شوگا. بازش کن
بازش کردم که دیدم یک گردنبنده
ا.ت. این خیلی خوشگلههههه
شوگا. دوسش داری؟
ا.ت. اره، مرسیییییی اوپااااا
شوگا رو بقل کردم
شوگا. بیا کیک رو بخوریم دارم میمیرم از گشنگی
ا.ت. باشه شکمو(خنده)
داشتیم کیک میخوردیم که گفتم
ا.ت. شوگا یه چیزی بگم عصبی نمیشی؟
شوگا. بگو ببینم
ا.ت. امروز یکی بهم پیام داد و گفت.....
شوگا. نترس اون من بودم(خنده)
ا.ت. شوگاااااااا من ده بار مردم و زنده شدمممم
شوگا. اگه این پیام نبود تولد هم نبود.
خواستم بهش کرم بریزم برای همین رفتم و رو پاهاش نشستم و گردنش رو بوسیدم
شوگا. مطمئنی؟
ا.ت. اوهوم
شوگا. اگه نتونستی راه بری تقصیر من نیست
ا.ت. اشکالی نداره
شوگا منو براید استایل بقل کرد و منو گذاشت تو ماشین و رفتیم به عمارت ...
تا اینکه رسیدیم سریع از ماشین پیاده شدم و فرار کردم رفتم داخل اتاق و درو بستم و شوگا اومد و نتونست درو باز کنه
شوگا. ا.ت درو باز کننننننن
ا.ت. نمیخوام
شوگا. ببین اگه من بیام داخل ۴۰ راندش میکنما؟
ا.ت. من درو باز نمیکنم
شوگا. پس خودت خواستی
شوگا درو شکوند و اومد داخل و منو بقل کرد و گذاشت رو تخت و....(الله هم صله الا محمد و آله محمد🤲)
چند سال بعد:
ادمین ویو:
ا.ت با یونگی ازدواج کرد و الام یه دختر کوچولو به نام سوهی دارن.
پایان
۴.۰k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.