تکپارتی یونگی
p1
یونگی ویو
هعی مردم زن دارن من بچه دارم.....سر اینکه میگم بدنت رو تو نمایش نزار یه دعوایی راه انداخت که خدا میدونه منم رگ غیرتم زده بود بالا و عذابم خورد شده بود....واسه همین توی عصبانی یه چک بدجوری زدم که ا.ت افتاد زمین اما نه گریه کرد نه چیزی فقط دستش رو گذاشته بود روی گونهاش و با تعجب بهم خیره شده بود....یوم طول کشید تا بفهمم چه غلطی کردم ولی خب گذشته بود.....یک هفته از اون دعوا میگذره ا.ت هیچچچ جوره نه باهام حرف میزنه نه حرفی روش جواب میده و امشب میخوایم بریم خونه مادرم و من نگران لباس لعنتی هستم....بردار من قبل از من با ا.ت آشنا شده بود و خب عاشقش هم شده بود واسه همین نمیتونم ببینم جلو یکی دیگه که تشنه بدنشه لباس باز بپوشههههه
رفتم پایین و تو اتاق مشترکمون و دیدم که ا.ت یه لباس نه خوشگل نه زشت یه چیز عادی پوشیده بود انگار نه با من لج بود نه حرفام تاثیر گذاشته بود....کاملا لباس خنثی بود نه خیلی باز نه گیپگیپ
یونگی: چگی ناراحتی هنوز
ا.ت: ....
یونگی: آخه برادرم...
ا.ت ویو
من ساکت شده بودم تا فقط نظر خودش باشه... و میدونستم که برادر شوهرم منو دوست داره اما صد بار به یونگی گفتم من هیچ علاقهای به اون بشر ندارم....با این حرفش خیلی سخت بود خودمو کنترل کنم و کازی نکنم
ا.ت: بس نیس یونگی؟
یونگی: ا.ت....
ا.ت: بس نیستتتت؟خسته شدم متوجهای؟کارات فقط داره اذیتم میکنه....خودم میدونم برادرت دوستم داره خودم میفهمم درک دارم
یونگی: پس درست میپوشی؟
ا.ت: نمیفهمی؟صدام بهت نمیرسه؟میگم دارم اذیت میشم ولم کن بعد دوباره ....
ا.ت ساکت شد و به خودش تو اینه نگاه کرد....یونگی اروم از پشت بغلش کرد و گفت
یونگی: معذرت میخوام که اذیتت کردم....اگه کاری نداری بریم
ا.ت: فقط ولم کن...
یونگی: نه چر....
ا.ت: دِ میگم دست از سرم بردار چرااااا نمیفهمیی داری اذیتم میکنییی؟ازم دور شو داری فقط بهم میریزیم (بغض)
یونگی ویو
کاملا حق داشت....معلوم نیست چقدر این یک هفته خودخوری کرده چقدر فکر کرده چقدر از چک ناراحته چقدر با حرف برادرم دیوونه شد
ولش کردم و فقط گفتم ماشین روشنه بریم
خودم رفتم تو ماشین و بعد از چند ثانیه ا.ت امد نشست پیشم و حرکت کردیم...از چشمای ات معلوم بود که چقدر در مرز گریه و عصبانیته
رسیدیم اونجا و شروع کردیم سلام و علیک کردن
_سلام خوبی مادر
یونگی: ممنون
_عروس گلم چطوری چرا رنگت پریده
ا.ت: خوبم مادر جان یکم سرما خوردم
_صداتم که گرفته....بیا یه چیز بدم بخوری
÷سلام داداش...
یونگی و ا.ت: سلام
یونگی: چطوری خوبی
÷زنده باشی....ا.ت ناراحت میزنی زن داداش
ا.ت: خوبم یکم سرما خودرم
÷اها....خوش امدید...راستی یونگی من اجرا دارم میای با هم گیتار بزنیم؟
#سناریو
#تکپارتی
یونگی ویو
هعی مردم زن دارن من بچه دارم.....سر اینکه میگم بدنت رو تو نمایش نزار یه دعوایی راه انداخت که خدا میدونه منم رگ غیرتم زده بود بالا و عذابم خورد شده بود....واسه همین توی عصبانی یه چک بدجوری زدم که ا.ت افتاد زمین اما نه گریه کرد نه چیزی فقط دستش رو گذاشته بود روی گونهاش و با تعجب بهم خیره شده بود....یوم طول کشید تا بفهمم چه غلطی کردم ولی خب گذشته بود.....یک هفته از اون دعوا میگذره ا.ت هیچچچ جوره نه باهام حرف میزنه نه حرفی روش جواب میده و امشب میخوایم بریم خونه مادرم و من نگران لباس لعنتی هستم....بردار من قبل از من با ا.ت آشنا شده بود و خب عاشقش هم شده بود واسه همین نمیتونم ببینم جلو یکی دیگه که تشنه بدنشه لباس باز بپوشههههه
رفتم پایین و تو اتاق مشترکمون و دیدم که ا.ت یه لباس نه خوشگل نه زشت یه چیز عادی پوشیده بود انگار نه با من لج بود نه حرفام تاثیر گذاشته بود....کاملا لباس خنثی بود نه خیلی باز نه گیپگیپ
یونگی: چگی ناراحتی هنوز
ا.ت: ....
یونگی: آخه برادرم...
ا.ت ویو
من ساکت شده بودم تا فقط نظر خودش باشه... و میدونستم که برادر شوهرم منو دوست داره اما صد بار به یونگی گفتم من هیچ علاقهای به اون بشر ندارم....با این حرفش خیلی سخت بود خودمو کنترل کنم و کازی نکنم
ا.ت: بس نیس یونگی؟
یونگی: ا.ت....
ا.ت: بس نیستتتت؟خسته شدم متوجهای؟کارات فقط داره اذیتم میکنه....خودم میدونم برادرت دوستم داره خودم میفهمم درک دارم
یونگی: پس درست میپوشی؟
ا.ت: نمیفهمی؟صدام بهت نمیرسه؟میگم دارم اذیت میشم ولم کن بعد دوباره ....
ا.ت ساکت شد و به خودش تو اینه نگاه کرد....یونگی اروم از پشت بغلش کرد و گفت
یونگی: معذرت میخوام که اذیتت کردم....اگه کاری نداری بریم
ا.ت: فقط ولم کن...
یونگی: نه چر....
ا.ت: دِ میگم دست از سرم بردار چرااااا نمیفهمیی داری اذیتم میکنییی؟ازم دور شو داری فقط بهم میریزیم (بغض)
یونگی ویو
کاملا حق داشت....معلوم نیست چقدر این یک هفته خودخوری کرده چقدر فکر کرده چقدر از چک ناراحته چقدر با حرف برادرم دیوونه شد
ولش کردم و فقط گفتم ماشین روشنه بریم
خودم رفتم تو ماشین و بعد از چند ثانیه ا.ت امد نشست پیشم و حرکت کردیم...از چشمای ات معلوم بود که چقدر در مرز گریه و عصبانیته
رسیدیم اونجا و شروع کردیم سلام و علیک کردن
_سلام خوبی مادر
یونگی: ممنون
_عروس گلم چطوری چرا رنگت پریده
ا.ت: خوبم مادر جان یکم سرما خوردم
_صداتم که گرفته....بیا یه چیز بدم بخوری
÷سلام داداش...
یونگی و ا.ت: سلام
یونگی: چطوری خوبی
÷زنده باشی....ا.ت ناراحت میزنی زن داداش
ا.ت: خوبم یکم سرما خودرم
÷اها....خوش امدید...راستی یونگی من اجرا دارم میای با هم گیتار بزنیم؟
#سناریو
#تکپارتی
۷.۵k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.