سه پارتی جیمین
《فرشته توهمی من》
]part1[
مثل همیشه داشت کتاب مورد علاقش رو براش میخوند .کتابی که سال ها برای خریدنش تلاش کرد!مگه میشه ؟ چه دلیلی میتونه داشته باشه که یه کتاب اونقدر واسه یه آدم مهم باشه؟
<زنگ زدن>
_بله؟ ×کجایی؟ _بیمارستان. ×نگو که باز پیششی! _به تو مربوط نمیشه. _کی میخوای بفهمی اون هیچوقت بر نمیگرده؟ (زدم به سیم آخر و گفتم :فقط خفه شو! حوصله چرندیاتی ندارم "قطع کردن")هوفف!از همتون متنفرم! <نشستن روی تخت بیمارش> کاشکی هیچوقت ولت نمیکردم..کاشکی به حرفت گوش میدادم (بغض)نمیشه بلند شی و مثل همیشه با لبخندت دنیا رو بهم بدی؟مگه نمیگفتی حاضری دنیا رو بهم بدی؟زودباش دیگه!خواهش میکنم تو دنیای منی..میدونی چیه؟مناین دنیا رو تا وقتی که تو هستی نمیخوام! آخه مگه میشه دنیا رو ازم محروم کنی خواهش میکنم بیدارش و بهم اجازه بده توی چشمای عسلیت که حتی عسل هم به اون شیرینی باید بهت حسودی کنه رو ببینم چرا بیدار نمیشی تا با بغل کردنا جون بگیرم؟مگه همیشه نمیگفتی موجی من باید تپلی باشه ..ببین چقدر لاغر شدم (بغض)من بخاطر تو از مافیا بودن دست کشیدم و همونطور که آرزوت بود دکتر شدم ولی حقیقت ابنه منم بیمارم!قلبم بیماره و تنها با بوسیدن تو درمان میشه پس بلند شو و حال بیمارت رو خوب کن! (گریه)
راوی:جیمین بعد از اون حادثه فقط ا.ت رو روی تخت بیمارستان ملاقات میکرد و خودش رو مقصر اون اتفاق میدونست! حتما با خودتون میگید چه اتفاقی که باعث به هم ریختن حالش شده ..خیانت؟دل شکوندن؟ ضربه زدن؟بیماری؟ نه هیچکدوم سبب شکستگی جیمین نبود چون جیمین طعم همه اینارو تو زندگیش چشیده بود تنها چیزی که موجب شده بود طناب سرنوشت این دو عاشق پاره بشه بی اعتنایی بود !
جیمین زیادی مشغول کاراش بود طوری که توجهی به خواسته های ا.ت نمیکرد.اما ا.ت بخاطر احساسی که بینشون هر لحظه در حال گسترش بود صبر می کرد ،حداقل این چیزی بود که می گفت اما صبر آدمم حدی داره نه؟ و قطعا میتونیم اون روز با خیلی از اتفاقات شوکه کننده مواجه شیم .
فلش بک
[9May][ساعت00:30]
...
چطوربود؟ لایک؟ کامنت؟
]part1[
مثل همیشه داشت کتاب مورد علاقش رو براش میخوند .کتابی که سال ها برای خریدنش تلاش کرد!مگه میشه ؟ چه دلیلی میتونه داشته باشه که یه کتاب اونقدر واسه یه آدم مهم باشه؟
<زنگ زدن>
_بله؟ ×کجایی؟ _بیمارستان. ×نگو که باز پیششی! _به تو مربوط نمیشه. _کی میخوای بفهمی اون هیچوقت بر نمیگرده؟ (زدم به سیم آخر و گفتم :فقط خفه شو! حوصله چرندیاتی ندارم "قطع کردن")هوفف!از همتون متنفرم! <نشستن روی تخت بیمارش> کاشکی هیچوقت ولت نمیکردم..کاشکی به حرفت گوش میدادم (بغض)نمیشه بلند شی و مثل همیشه با لبخندت دنیا رو بهم بدی؟مگه نمیگفتی حاضری دنیا رو بهم بدی؟زودباش دیگه!خواهش میکنم تو دنیای منی..میدونی چیه؟مناین دنیا رو تا وقتی که تو هستی نمیخوام! آخه مگه میشه دنیا رو ازم محروم کنی خواهش میکنم بیدارش و بهم اجازه بده توی چشمای عسلیت که حتی عسل هم به اون شیرینی باید بهت حسودی کنه رو ببینم چرا بیدار نمیشی تا با بغل کردنا جون بگیرم؟مگه همیشه نمیگفتی موجی من باید تپلی باشه ..ببین چقدر لاغر شدم (بغض)من بخاطر تو از مافیا بودن دست کشیدم و همونطور که آرزوت بود دکتر شدم ولی حقیقت ابنه منم بیمارم!قلبم بیماره و تنها با بوسیدن تو درمان میشه پس بلند شو و حال بیمارت رو خوب کن! (گریه)
راوی:جیمین بعد از اون حادثه فقط ا.ت رو روی تخت بیمارستان ملاقات میکرد و خودش رو مقصر اون اتفاق میدونست! حتما با خودتون میگید چه اتفاقی که باعث به هم ریختن حالش شده ..خیانت؟دل شکوندن؟ ضربه زدن؟بیماری؟ نه هیچکدوم سبب شکستگی جیمین نبود چون جیمین طعم همه اینارو تو زندگیش چشیده بود تنها چیزی که موجب شده بود طناب سرنوشت این دو عاشق پاره بشه بی اعتنایی بود !
جیمین زیادی مشغول کاراش بود طوری که توجهی به خواسته های ا.ت نمیکرد.اما ا.ت بخاطر احساسی که بینشون هر لحظه در حال گسترش بود صبر می کرد ،حداقل این چیزی بود که می گفت اما صبر آدمم حدی داره نه؟ و قطعا میتونیم اون روز با خیلی از اتفاقات شوکه کننده مواجه شیم .
فلش بک
[9May][ساعت00:30]
...
چطوربود؟ لایک؟ کامنت؟
۳.۴k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.