پارت پنجم:
پارت پنجم:
از زبان ری:
نزدیک دیوار که شدم جیغ گوش خراشی رو شنیدم که قطعا از عما ست. پس یعنی ماما زودتر از ما رسیده. سرعتمو تا جای ممکن زیاد کردم و حالا که اینجام،بدترین احتمال ممکن اتفاق افتاده. هم عما زمین گیر شده هم ماما از نقطه ضعف نورمن استفاده کرده تا کاری کنه نتونه از جاش جم بخوره. حقیقتش هر سری چشمم به پای عما میخوره دلم ریش میشه. همینجوریشم اوضاع درهم برهمه که ماما هم شروع میکنه حرف زدن
ماما:برنامه عوض شده...
پس منظورش از تغییر برنامه توسط بالادستی ها همین بود؟ارسال نورمن؟ همون یه بار کافیم بود...خواهش میکنم...دوباره نه...
ماما:تبریک میگم نورمن،زمان بارگیریت مشخص شد. خوب نیست،ری؟اینجوری هم توی تولد عما هستی و هم نورمن!این خوب نیست؟
عوضی. این حرفا یعنی چی آخه؟ هر سری حالمو بهم میزنه! اینجوری آدم حس خوب بهش دست نمیده هیچ،احساس میکنی باید با خوشحالی سمت مرگ و تکه تکه شدن بدنت توسط اون هیولاها بری.
ماما،عما رو با لطافت تمام بلند میکنه و به سمت مخالف ما حرکت میکنه...واقعا زبونم بند اومده. اون واقعا خوب بلده از تمام نقطه ضعف های بچه ها،به خصوص من استفاده کنه. البته،با واکنش هام سر شیش سالگیم،دیگه حتی آنا و نات هم اینو میدونن که من چقدر روی رفیقام حساسم. و وقتی یکی مثل ماما اینو بدونه،چرا نباید ازش استفاده کنه؟اون کاملا لهمون کرده...
ماما:راستی نورمن اون طنابا رو هم همراه خودت بیار
عالی شد! طنابایی که با بدبختی درست کردیم همشونو از دست دادیم. دلم میخواد بپرم روی ماما و انقدر بزنمش تا بیوفته بمیره اما نمیدونم چرا،همینجوری وایسادم و جوری نگاهش میکنم که انگار شکست خوردم...
ادامه دارد
به نظرتون ری سر کی انقدر زخم خورده که نمیخواد دوباره تکرار بشه؟
نقطه ضعف نورمن چیه؟؟
حتما برام بنویسینننن
از زبان ری:
نزدیک دیوار که شدم جیغ گوش خراشی رو شنیدم که قطعا از عما ست. پس یعنی ماما زودتر از ما رسیده. سرعتمو تا جای ممکن زیاد کردم و حالا که اینجام،بدترین احتمال ممکن اتفاق افتاده. هم عما زمین گیر شده هم ماما از نقطه ضعف نورمن استفاده کرده تا کاری کنه نتونه از جاش جم بخوره. حقیقتش هر سری چشمم به پای عما میخوره دلم ریش میشه. همینجوریشم اوضاع درهم برهمه که ماما هم شروع میکنه حرف زدن
ماما:برنامه عوض شده...
پس منظورش از تغییر برنامه توسط بالادستی ها همین بود؟ارسال نورمن؟ همون یه بار کافیم بود...خواهش میکنم...دوباره نه...
ماما:تبریک میگم نورمن،زمان بارگیریت مشخص شد. خوب نیست،ری؟اینجوری هم توی تولد عما هستی و هم نورمن!این خوب نیست؟
عوضی. این حرفا یعنی چی آخه؟ هر سری حالمو بهم میزنه! اینجوری آدم حس خوب بهش دست نمیده هیچ،احساس میکنی باید با خوشحالی سمت مرگ و تکه تکه شدن بدنت توسط اون هیولاها بری.
ماما،عما رو با لطافت تمام بلند میکنه و به سمت مخالف ما حرکت میکنه...واقعا زبونم بند اومده. اون واقعا خوب بلده از تمام نقطه ضعف های بچه ها،به خصوص من استفاده کنه. البته،با واکنش هام سر شیش سالگیم،دیگه حتی آنا و نات هم اینو میدونن که من چقدر روی رفیقام حساسم. و وقتی یکی مثل ماما اینو بدونه،چرا نباید ازش استفاده کنه؟اون کاملا لهمون کرده...
ماما:راستی نورمن اون طنابا رو هم همراه خودت بیار
عالی شد! طنابایی که با بدبختی درست کردیم همشونو از دست دادیم. دلم میخواد بپرم روی ماما و انقدر بزنمش تا بیوفته بمیره اما نمیدونم چرا،همینجوری وایسادم و جوری نگاهش میکنم که انگار شکست خوردم...
ادامه دارد
به نظرتون ری سر کی انقدر زخم خورده که نمیخواد دوباره تکرار بشه؟
نقطه ضعف نورمن چیه؟؟
حتما برام بنویسینننن
۸۷۴
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.