پارت۱۱
پارت۱۱
ا.ت:بالا؟*حالت شوکی
به لحظه دستشو ول کردم
ا.ت:گوپس افتادی
ا.ت:حالت خوبه
شوگا:خیلی بیشعوری
بازوشو گرفتم
ا.ت:بخدا نخواستم تلافی کنم
شوگا:از این که فهمیدی اتاقم کنار اتاقته ولم کردی
شوگا:هه ازم میترسی؟
ا.ت:کاری نکن این دفعه سر پله ها بندازمت
شوگا:چقدر عصبی
شوگا:انقدر عصبانیت برات خوب نیست
ا.ت:هی پرنسس کاری نکن خونه نشین بشی
دیگه چیزی نگفت تا اتاقش بردم
اخه اتاق کم بود که اتاق کناریه منو دادن ایشش
گذاشتمش رو تخت که افتادم روش
سریع از روش بلند شدم
ات:عامم چیزی خواستی به اجوما بگو(الفرار)
رفتم تو اتاقم هوفف این چی بود اصن نمیشه هضمش کرد هوفف
صدای در اومد
درد باز کردم
داداش شوگا بود
(اسم داداش شوگا وون یو)
وون یو:عامم سلام ا.ت
هشش این دیگه چی میخواد این یکی بر خلاف داداشش به چسبه
ا.ت:سلام *لبخند
ا.ت:عم کاری داشتی؟
وون یو:ر.راستش حوصلم سر رفته بود میخواستم یکم خونه رو بگردم گفتم خونه ای به این بزرگی دارین شاید تو بتونی بهم نشونش بدی*لبخند ملیح
ا.ت:عاه البته
ایششش همینو کم داشتم
ا.ت:میتونیم از سالن شروع کنیم؟
وون یو:البته
_______________________
توی سالن*
ا.ت:این عکس پدر بزرگ پدریمه اونم یه نظامی بود توی یکی از عملیاتا پاشو از دست داد ولی خب تونست با پای مصنوعی زندگیشو ادامه بده
وون یو:اوه واقعا خونواده ی نیهن پرستی هستین این خیلی خوبه
ا.ت: اوهوم
شوگا:ا.ت میشه بیای کارت دارم
با صدایی که شنیدم برگشتم شوگا چند متریم وایستاده بود
ا.ت:اوه اینحا بودی؟یبخشید حواس...
بدون اینکه به حرفام گوش کنه رفت از سالن بیرون
وون یو:ببخشید داداشم خیلی عجیبه
ات:میدونم
ا.ت:یه لحظه الان برمیگردم
وون یو:باشه مراقب خودت باش داداشم عجیب غریب رفتار میکنه
همونجور که داشتم از سالن میرفتم بیرون بلند گفتم
ا.ت:ممنون ولی اون باید مراقب خودش باشه
رفتم پیش شوگا که یه گوشه وایستاده بود
ا.ت: چی شده شوگا؟پات خوبه؟
شوگا:پیش داداشم نرو
ا.ت:چرا؟
شوگا:میخوای عروس ننم بشی
ا.ت:چ.چی؟
...
ا.ت:بالا؟*حالت شوکی
به لحظه دستشو ول کردم
ا.ت:گوپس افتادی
ا.ت:حالت خوبه
شوگا:خیلی بیشعوری
بازوشو گرفتم
ا.ت:بخدا نخواستم تلافی کنم
شوگا:از این که فهمیدی اتاقم کنار اتاقته ولم کردی
شوگا:هه ازم میترسی؟
ا.ت:کاری نکن این دفعه سر پله ها بندازمت
شوگا:چقدر عصبی
شوگا:انقدر عصبانیت برات خوب نیست
ا.ت:هی پرنسس کاری نکن خونه نشین بشی
دیگه چیزی نگفت تا اتاقش بردم
اخه اتاق کم بود که اتاق کناریه منو دادن ایشش
گذاشتمش رو تخت که افتادم روش
سریع از روش بلند شدم
ات:عامم چیزی خواستی به اجوما بگو(الفرار)
رفتم تو اتاقم هوفف این چی بود اصن نمیشه هضمش کرد هوفف
صدای در اومد
درد باز کردم
داداش شوگا بود
(اسم داداش شوگا وون یو)
وون یو:عامم سلام ا.ت
هشش این دیگه چی میخواد این یکی بر خلاف داداشش به چسبه
ا.ت:سلام *لبخند
ا.ت:عم کاری داشتی؟
وون یو:ر.راستش حوصلم سر رفته بود میخواستم یکم خونه رو بگردم گفتم خونه ای به این بزرگی دارین شاید تو بتونی بهم نشونش بدی*لبخند ملیح
ا.ت:عاه البته
ایششش همینو کم داشتم
ا.ت:میتونیم از سالن شروع کنیم؟
وون یو:البته
_______________________
توی سالن*
ا.ت:این عکس پدر بزرگ پدریمه اونم یه نظامی بود توی یکی از عملیاتا پاشو از دست داد ولی خب تونست با پای مصنوعی زندگیشو ادامه بده
وون یو:اوه واقعا خونواده ی نیهن پرستی هستین این خیلی خوبه
ا.ت: اوهوم
شوگا:ا.ت میشه بیای کارت دارم
با صدایی که شنیدم برگشتم شوگا چند متریم وایستاده بود
ا.ت:اوه اینحا بودی؟یبخشید حواس...
بدون اینکه به حرفام گوش کنه رفت از سالن بیرون
وون یو:ببخشید داداشم خیلی عجیبه
ات:میدونم
ا.ت:یه لحظه الان برمیگردم
وون یو:باشه مراقب خودت باش داداشم عجیب غریب رفتار میکنه
همونجور که داشتم از سالن میرفتم بیرون بلند گفتم
ا.ت:ممنون ولی اون باید مراقب خودش باشه
رفتم پیش شوگا که یه گوشه وایستاده بود
ا.ت: چی شده شوگا؟پات خوبه؟
شوگا:پیش داداشم نرو
ا.ت:چرا؟
شوگا:میخوای عروس ننم بشی
ا.ت:چ.چی؟
...
۱.۸k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.