عشق مافیایی(جونگ کوک و ماریان)(p3)
پس تو هم به بقیه خبر بده......
با تمام ذوق رفتم سمت اتاقم تا یه لباس انتخاب کنم و بعدش برم حموم ولی هرچی گشتم هیچ لباسی پیدا نکردم که به چشم بیاد که یهو یادم اومد بهترین لباس هام رو تو یه اتاق دیگه گذاشتم برا همین با دو به سمت اون اتاق رفتم ولی هرچی گشتم همه لباس ها رنگی رنگی بودن داشتم میگشتم که چشمم به اون لباس مشکی افتاد (عکسش اون بالا هست) خیلی اون لباس رو دوست داشتم پس همون رو انتخاب کردم و رفتم حموم. از زبان جونگ کوک: برای چی رفت یعنی چه موضوع مهمی بوده داشتم میرفتم تو خونه چشمم به خدمتکار افتاد یهو صدام زد منم رفتم پیشش خدمتکار: اقای جئون امشب یه مهمونی توسط جناب لی برگزار شده نمیدونم اون رو میشناسید یا نه ولی گفتن که شما هم به مهمونی دعوتید. یکم فکر کردم یادم افتاد لی رو میشناسم پس قبول کردم و رفتم تو اتاق خدارو شکر برای خودم چند دست لباس درست حسابی اوردم برای اینجور موقع ها بهتره برم حموم.(الان مثلا تو حمومه😐... عه حمومش تموم شد😐😂) داشتم لباسم رو میپوشیدم (عکس لباس این خوشمل هم اون بالا گذاشتم😊) موهام رو درست کردم و تو اتاق نشستم و داشتم به ماریان فکر میکردم یعنی تو این ده سالی که این خاندان قدرتمند شدن ماریان رئیسشون بوده؟ آخه چطور ممکنه یه بچه سیزده ساله انقد حالیش باشه شاید از بچگی برای این کار آموزش دیده ولی... ولی چرا به کسی نگفتن که اون رئیس این باند بزرگه پدرم یه چیزایی درمورد ماریان بهم گفته بود ولی بهش توجه نمیکردم اون میگفت که بعد از مرگ پدر ماریان اون قراره رئیس بشه و خیلی دختر خنده رو و خوشحالیه پس اگه اینجوری باشه پدر من هم نمیدونه که ماریان تو این ده سال رئیس بوده اگه اونم میدونست صد در صد بهم میگفت ولی اخه چرا به کسی نگفتن تو همین فکرا بودم که زود خوابم برد. از زبان ماریان:از حموم اومدم بیرون و لباسم رو پوشیدم و به یکی از خدمتکار ها گفتم که بیاد موهام رو درست کنه و میکاپم رو انجام بده وقتی کارش تموم شد تقریبا ساعت پنج بعد از ظهر بود ما باید ساعت هفت اونجا میبودیم پس کفشام رو پوشیدم یه کفشای مشکی براق اکلیلی بود پدرم برام خریده بود داشتم از پله ها می رفتم پایین دیدم اون هفت نفر هم جلو در بودن ولی جونگ کوک کلا نگاهش رو من بود بلند گفت: چقد خوشگل شدی بقیه هم برگشتن و نگاهم کردن دهنشون باز مونده بود رفتم جلوشون وایسادم +الان دیر مشه پس باید بریم ولی باید به گروه های دونفره تقسیم بشیم همه هم انتخاب کردن که با کی باشن انگار از قبل برنامه ریزی کرده بودن و منو جونگ کوک رو باهم تو یه گروه انداختن ...
با تمام ذوق رفتم سمت اتاقم تا یه لباس انتخاب کنم و بعدش برم حموم ولی هرچی گشتم هیچ لباسی پیدا نکردم که به چشم بیاد که یهو یادم اومد بهترین لباس هام رو تو یه اتاق دیگه گذاشتم برا همین با دو به سمت اون اتاق رفتم ولی هرچی گشتم همه لباس ها رنگی رنگی بودن داشتم میگشتم که چشمم به اون لباس مشکی افتاد (عکسش اون بالا هست) خیلی اون لباس رو دوست داشتم پس همون رو انتخاب کردم و رفتم حموم. از زبان جونگ کوک: برای چی رفت یعنی چه موضوع مهمی بوده داشتم میرفتم تو خونه چشمم به خدمتکار افتاد یهو صدام زد منم رفتم پیشش خدمتکار: اقای جئون امشب یه مهمونی توسط جناب لی برگزار شده نمیدونم اون رو میشناسید یا نه ولی گفتن که شما هم به مهمونی دعوتید. یکم فکر کردم یادم افتاد لی رو میشناسم پس قبول کردم و رفتم تو اتاق خدارو شکر برای خودم چند دست لباس درست حسابی اوردم برای اینجور موقع ها بهتره برم حموم.(الان مثلا تو حمومه😐... عه حمومش تموم شد😐😂) داشتم لباسم رو میپوشیدم (عکس لباس این خوشمل هم اون بالا گذاشتم😊) موهام رو درست کردم و تو اتاق نشستم و داشتم به ماریان فکر میکردم یعنی تو این ده سالی که این خاندان قدرتمند شدن ماریان رئیسشون بوده؟ آخه چطور ممکنه یه بچه سیزده ساله انقد حالیش باشه شاید از بچگی برای این کار آموزش دیده ولی... ولی چرا به کسی نگفتن که اون رئیس این باند بزرگه پدرم یه چیزایی درمورد ماریان بهم گفته بود ولی بهش توجه نمیکردم اون میگفت که بعد از مرگ پدر ماریان اون قراره رئیس بشه و خیلی دختر خنده رو و خوشحالیه پس اگه اینجوری باشه پدر من هم نمیدونه که ماریان تو این ده سال رئیس بوده اگه اونم میدونست صد در صد بهم میگفت ولی اخه چرا به کسی نگفتن تو همین فکرا بودم که زود خوابم برد. از زبان ماریان:از حموم اومدم بیرون و لباسم رو پوشیدم و به یکی از خدمتکار ها گفتم که بیاد موهام رو درست کنه و میکاپم رو انجام بده وقتی کارش تموم شد تقریبا ساعت پنج بعد از ظهر بود ما باید ساعت هفت اونجا میبودیم پس کفشام رو پوشیدم یه کفشای مشکی براق اکلیلی بود پدرم برام خریده بود داشتم از پله ها می رفتم پایین دیدم اون هفت نفر هم جلو در بودن ولی جونگ کوک کلا نگاهش رو من بود بلند گفت: چقد خوشگل شدی بقیه هم برگشتن و نگاهم کردن دهنشون باز مونده بود رفتم جلوشون وایسادم +الان دیر مشه پس باید بریم ولی باید به گروه های دونفره تقسیم بشیم همه هم انتخاب کردن که با کی باشن انگار از قبل برنامه ریزی کرده بودن و منو جونگ کوک رو باهم تو یه گروه انداختن ...
۱.۶k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.