bloody tears P2ادامه
#فیک
#فیکشن
#استری_کیدز
#هان_جیسونگ
لی کیونگ : خب....همتون میدونید که باید چیکار کنید دیگه درسته ؟
همه ی اعضا ی تیم...دستشون رو به سمت پیشونیش بردن و به احترام نظامی ایستادن و یک صدا فریاد زدن : بله قربان.
لی کیونگ : امروز باید یک جشن حسابی بگیریم...
لبخندی زد که اعضای تیم برای بار دوم کلمه ی (بله قربان ) رو تکرار کردن.
توی همون لحظه...سئوک ، جوون ترین عضو تیم وارد فضای داخلی اداره شد و با شوق و ذوقی وصف نشدنی و صدای بلندی گفت:
سئوک : زود باشین عادی رفتار کنید داره میاد....
همه ی اعضا به ویژه رییس تیم (لی کیونگ ) به سمت پست های خودشون رفتن و مشغول کار کردن شدن...
فضای اداره ساکت شده بود و فقط صدا هایی از برخورد انگشت ها با صفحه ی کیبورد و تایپ کردن اعضا به گوش میرسید...
توی همون لحظه هان جیسونگ کارآگاه معروف تیم وارد اداره شد...
مثل هر روز دیگه ای همه رو در حال سخت کار کردن دید...
نفس عمیقی کشید و بدون اینکه با سلام و یا احوال پرسی مزاحم کار بقیه بشه پشت کامپیوتر نشست و روشنش کرد...
با دقت به صفحه ی مانیتور جلوش خیره بود اما...با صدای جیغ و هورا و پاشیده شدن کاغذ های رنگی تیکه تیکه شده توی هوا شوکه شد....
اعضای تیم شروع کردن براش دست زدن و هورا کشیدن و اینا باعث تعجب بیشتر جیسونگ میشد
هان : چ..چیشده ؟
یکی از اعضا که مردی نسبتا ۴۰ ساله بود آروم به شونه ی جیسونگ ضربه ای زد
_ یاااا...پسر یعنی تو خبر نداریییی؟
تند تند پلکمیزد و با تعجب به قیافه ی سر زنده و خوشحال مرد خیره بود
+ اوه..خدا قیافش رو نگاهههه...
هان : میشه بگید چی شده ؟
با شنیدن صدای دست زدن فردی...همه ی اعضا ی تیم کنار رفتن که چهره ی مرد نسبتا ۵۰ ساله ای نمایان شد...خودش بود رییس تیم ، لی کیونگ
هان سریع برای احترام از جاش بلند شد و تعظیمی کرد...
لی کیونگ : پسرم...یادت رفته امروز چهارمین سالگرد عضویت تو...توی تیم ماست ؟....
هان با شنیدن این خبر دهنش وا موند و متعجب تر از قبل شد
هان : اوه...
با یادآوری اینکه بخاطر این روز همچین تدارکاتی دیده بودن سریع تعظیمی به سمت رییس تیم و بقیه اعضا کرد و مدام کلمه ی (متشکرم و ممنونم ) رو به زبون میآورد
ادامه در پست بعد....
#فیکشن
#استری_کیدز
#هان_جیسونگ
لی کیونگ : خب....همتون میدونید که باید چیکار کنید دیگه درسته ؟
همه ی اعضا ی تیم...دستشون رو به سمت پیشونیش بردن و به احترام نظامی ایستادن و یک صدا فریاد زدن : بله قربان.
لی کیونگ : امروز باید یک جشن حسابی بگیریم...
لبخندی زد که اعضای تیم برای بار دوم کلمه ی (بله قربان ) رو تکرار کردن.
توی همون لحظه...سئوک ، جوون ترین عضو تیم وارد فضای داخلی اداره شد و با شوق و ذوقی وصف نشدنی و صدای بلندی گفت:
سئوک : زود باشین عادی رفتار کنید داره میاد....
همه ی اعضا به ویژه رییس تیم (لی کیونگ ) به سمت پست های خودشون رفتن و مشغول کار کردن شدن...
فضای اداره ساکت شده بود و فقط صدا هایی از برخورد انگشت ها با صفحه ی کیبورد و تایپ کردن اعضا به گوش میرسید...
توی همون لحظه هان جیسونگ کارآگاه معروف تیم وارد اداره شد...
مثل هر روز دیگه ای همه رو در حال سخت کار کردن دید...
نفس عمیقی کشید و بدون اینکه با سلام و یا احوال پرسی مزاحم کار بقیه بشه پشت کامپیوتر نشست و روشنش کرد...
با دقت به صفحه ی مانیتور جلوش خیره بود اما...با صدای جیغ و هورا و پاشیده شدن کاغذ های رنگی تیکه تیکه شده توی هوا شوکه شد....
اعضای تیم شروع کردن براش دست زدن و هورا کشیدن و اینا باعث تعجب بیشتر جیسونگ میشد
هان : چ..چیشده ؟
یکی از اعضا که مردی نسبتا ۴۰ ساله بود آروم به شونه ی جیسونگ ضربه ای زد
_ یاااا...پسر یعنی تو خبر نداریییی؟
تند تند پلکمیزد و با تعجب به قیافه ی سر زنده و خوشحال مرد خیره بود
+ اوه..خدا قیافش رو نگاهههه...
هان : میشه بگید چی شده ؟
با شنیدن صدای دست زدن فردی...همه ی اعضا ی تیم کنار رفتن که چهره ی مرد نسبتا ۵۰ ساله ای نمایان شد...خودش بود رییس تیم ، لی کیونگ
هان سریع برای احترام از جاش بلند شد و تعظیمی کرد...
لی کیونگ : پسرم...یادت رفته امروز چهارمین سالگرد عضویت تو...توی تیم ماست ؟....
هان با شنیدن این خبر دهنش وا موند و متعجب تر از قبل شد
هان : اوه...
با یادآوری اینکه بخاطر این روز همچین تدارکاتی دیده بودن سریع تعظیمی به سمت رییس تیم و بقیه اعضا کرد و مدام کلمه ی (متشکرم و ممنونم ) رو به زبون میآورد
ادامه در پست بعد....
۶.۳k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.