بدون تو نمیتونم. پارت16
یکدفعه ات بیهوش شد
کوک: اتتت... اتتت
هیم چان: اتتتت.... کمککک
دکترا اومدن و اتو بردن رو تخت
بعد 15 دقیقه دکتر اومد بیرون
کوک: دکتر چیشده؟
هیم چان: چیشدهه؟
دکتر: فشار عصبی و ترس... بهوش اومده
کوک: میشه ببینمش؟
دکتر: اره... ولی یه نفر
کوک: باشه ممنون... من میرم
کوک رفت داخل و دید ات داره گریه میکنه
کوک: ات... خو... خوبی؟
ات روشو برگردوند
کوک: چرا... برگشتی؟ منم... کو... کوکک
ات:.....
کوک: برگرد میخوام ببینمت
ات: چیو ببینی؟ برو بورام منتظره(گریه)
کوک: بورام؟ چرا؟
ات: دوس دخترته(گریش شدید شد)
کوک: عزیز دلم تا اخر عمر تو دوس دختر منی و البته همسرم میشی
ات: دروغ نگو... خودت جلوی من بوسیدیشش(گریهههععع)
کوک: برگرد بگم چرا بوسیدمش
ات برگشت
ات:چرااا(کلا گریه میکنه دیگه نمینویسم)
کوک همه چیزو برای ات تعریف کرد
ات: راس میگی؟
کوک: اره نفسم... حالا گریه نکنن
ات: یعنی دوسش نداری؟
کوک: نهه
ات: منو چی؟
کوک: توهم ندارم
ات: پس چرا اینجایی برو بیروننن(گریه فوق شدیدد و جیغ)
کوک: اروم رفت بغلش کرد
کوک: من عاشقتم زندگیم
ات: دیوونههه
کوک: خنده
ات: دلم برای بغلات تنگ شده بود
کوک: منممم دلم برای گرمای دستات تنگ شده بود
ات: دوست دارمم
کوک: من عاشقتمم... راستیی... یکی میخواست منو حرص بده نه؟
ات: نهههعههه
کوک: باید تنبیه بشهه
ات: نهههههههه
کوک شروع کرد به قلقلک دادن ات
بعد یک ساعت قلقلک دادن ات نمیتونست نفس بکشه😂
کوک: خوبی؟
ات: اره
کوک: میتونیم بریم خونه
ات: اخجوونننن
ات مرخص شد و رفتن خونه کوکی
وقتی رسیدن ات رفت تو اتاقشون و خودشو انداخت رو تخت
کوک: خسته ای؟
ات: نه
کوک:پس چرا افتادی رو تخت؟
ات: چون دلم براش تنگ شده بود
کوک: پس من چی؟
ات: برای تو که خیلیییی تنگ شده بودددد خرگوشه منن
کوک: اووو... خوبهه زندگیممم
کوک: اتتت... اتتت
هیم چان: اتتتت.... کمککک
دکترا اومدن و اتو بردن رو تخت
بعد 15 دقیقه دکتر اومد بیرون
کوک: دکتر چیشده؟
هیم چان: چیشدهه؟
دکتر: فشار عصبی و ترس... بهوش اومده
کوک: میشه ببینمش؟
دکتر: اره... ولی یه نفر
کوک: باشه ممنون... من میرم
کوک رفت داخل و دید ات داره گریه میکنه
کوک: ات... خو... خوبی؟
ات روشو برگردوند
کوک: چرا... برگشتی؟ منم... کو... کوکک
ات:.....
کوک: برگرد میخوام ببینمت
ات: چیو ببینی؟ برو بورام منتظره(گریه)
کوک: بورام؟ چرا؟
ات: دوس دخترته(گریش شدید شد)
کوک: عزیز دلم تا اخر عمر تو دوس دختر منی و البته همسرم میشی
ات: دروغ نگو... خودت جلوی من بوسیدیشش(گریهههععع)
کوک: برگرد بگم چرا بوسیدمش
ات برگشت
ات:چرااا(کلا گریه میکنه دیگه نمینویسم)
کوک همه چیزو برای ات تعریف کرد
ات: راس میگی؟
کوک: اره نفسم... حالا گریه نکنن
ات: یعنی دوسش نداری؟
کوک: نهه
ات: منو چی؟
کوک: توهم ندارم
ات: پس چرا اینجایی برو بیروننن(گریه فوق شدیدد و جیغ)
کوک: اروم رفت بغلش کرد
کوک: من عاشقتم زندگیم
ات: دیوونههه
کوک: خنده
ات: دلم برای بغلات تنگ شده بود
کوک: منممم دلم برای گرمای دستات تنگ شده بود
ات: دوست دارمم
کوک: من عاشقتمم... راستیی... یکی میخواست منو حرص بده نه؟
ات: نهههعههه
کوک: باید تنبیه بشهه
ات: نهههههههه
کوک شروع کرد به قلقلک دادن ات
بعد یک ساعت قلقلک دادن ات نمیتونست نفس بکشه😂
کوک: خوبی؟
ات: اره
کوک: میتونیم بریم خونه
ات: اخجوونننن
ات مرخص شد و رفتن خونه کوکی
وقتی رسیدن ات رفت تو اتاقشون و خودشو انداخت رو تخت
کوک: خسته ای؟
ات: نه
کوک:پس چرا افتادی رو تخت؟
ات: چون دلم براش تنگ شده بود
کوک: پس من چی؟
ات: برای تو که خیلیییی تنگ شده بودددد خرگوشه منن
کوک: اووو... خوبهه زندگیممم
۴.۹k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.