29
29
به راهش ادامه داد..
تعجب کرده بودی که چرا داشت لبخند میزد
دو دقیقه گذشت جسم کوک از دور مثل یک نقطه دیده میشد
_ اه شت خیلی دور شد ازم
زود بلند شدیو با تمام سرعتی که داشتی دویدی تا بهش برسی.
نگاهت فقط به جلو بود و اصلا زیر پاهاتو نمیدیدی
که مچ پات پیج خورد و باعث شد بیوفتی به زمین گلی
اه بلندی از شدت دردی که داشتی کشیدی
همه جات پر از گل شده بود و صورتت زخم کوچیکی برداشته بود،
به کف دستات نگاه کردی که یکمی از پوستت کنده شده بود و سوزش داشت صورتتو جمع کردی،
جالب اینجا بود که دستی روی شونت گذاشته شد
وقتی حسش کردی سرت رو بالا بردی و نگاه نگران جونگکوک با فاصله خیلی کم که اگه یکمم بیاد جلو لباتون بهم میخوره،تپش قلبت رفت بالا و بالا هنوزم برات چذاب بود،به چشمای همدیگه خیره بودین
که به خودت اومدیو یکمی رفتی عقب
اونم به خودش اومد و نگاهشو به زخم روی گونه ات کرد،
با حالت نگرانی و همینطور دستش روی گونه ات گفت
+ حالت...خوبه؟؟
هنوزم خیرش بودی و همینطوری جوابشو دادی
_ ا..ا..اره
+ چراا دویدی؟؟ اگه اسیب جدی میدیدی چی؟
لعنتی برای این نگرانی و کیوت بودنش کردی،قلبت هنوزم این مردو میخواست و با کاراش دیونت میکرد.
این مرد قلبتو چجوری قفل کرده که فقط برای مرد مورد علاقت تپش های زیادی و تندی بکنه..
خیرش بودی که دستشو به راست چپ تکون داد
+ هی؟
_ ها..؟؟ عاا .. گفتم که خوبم.
+ وایسا
از جیب شلوارش یدونه چسب زخم برداشت و جلدش رو باز کرد،،خیلی اروم روی گونه زخم دیدت چسبوند بالای سرت بود و نگاهت بهش بود خودتم نمیدونستی که چرا با این فاصله قلبت تند تند تپش میکنه و بیشتر از قبل عاشقش میشی
خسته بودی از اینکه تظاهر کنی ازش متنفری
دوست داشتی رک بهش بگی که هنوزم قلبش براش بازه و جایی برای قلبش داره
اما میترسیدی.! میترسیدی بازم به احساساتت اسیب جدی بزنه..!
کارش تموم شد بلند شد
+ به حرفم از این به بعد گوش کن باشه؟
_ باشه
+ افرین بهت دختر کوچولوم
کمکت کرد که بلند بشی ،قدم های کوچیکی برداشتید
و به راه ادامه دادین
زمان گذشت .. و روشو بهت برگردوند و گقت
+ ازت میخوام چشم هاتو ببندی!
_ چرا؟
+ حالا تو ببند
_ باز چی تو سر کپک زدته؟(پوکر
+ لج نکن میگم ببند
_ باشه
بستم و اومد به پشتم با دستام چشمامو پوشاندم ولی مطمئن نبود که بستم دست های خودشو روی دوست های کوچیک خودم گذاشت.
میتونستم بفهمم که دستام توی دستاش خیلی کوچیک دیده میشه
اروم و با اهدیات شروع به حرکت کردن کردیم بهم میگفت که برم کجاها.
که وایستاد
_ چیشد
+ خب خب الان میتونی باز کنی( لبخند
دستاشو از روی دستام برداشت و منم یکم دستامو جدا کردم از روی صورتم و چشمامو باز کردم.
در خروجی مسیر بود!!
با گل برگ های صورتی و ابی تزئین شده بود و خیلی قشنگ بود
_ بلخره رسیدیممم ، از قبل میدونستی راهشو؟؟
+هوم..دیدم حوصلت زیادی سر رفته و گفتم بهتره یکم بیایم اینجا از قبل میدونستم مسیر راهو فقط طولش دادم تا به تو خوش بگذره
وقتی این حرفو گفت...بازم ضریان قلبم تند تند اومد بالا
نمیدونستم امروز چم شده بود و همش این لعنتی باعث میشد قلبم از کنترل خارج شه
_ عا...خب..ممنون
+ همین؟ انتظار داشتم مثل قبلنا بغلم کنی
وقتی گفت مثل قبلا حس عجیبی گرفتم ...
_ میخوای بغلت کنم؟(پوکر
+ هوووم
_ باشه
دستاشو باز کرد و رفتم بغلش سرمو به سینه پر عضلش گذاشتم و دستامو دور کمرش حلقه کردم،.هنوزم همون حس امنیت و خوب رو بهم میداد هنوزم بوی خاصشو داشت دلم نمیخواست ار این بغل پر از ارامش بیام بیرون،دستامو ازش فاصله دادم و سرمو برگردوندم به پشت سرم و نگاهمو به در دادم
_ خب بریم
از بغلش بیرون اومدم و به سمت در رفتم.
و اون روز پر ماجرای ما تموم شد.
ویو کوک-
بعد از خروجی سوار ماشین شدیم حرفی بینمون نبود درحال رانندگی بودم که نگاهمو به جسیکا که سرشو به شیشه تیکه داده بود و ایرپاد تو گوشش خوابیده بود،دستمو به سمت موهای قهوه ای رنگش بردم
موهاشو کنار زدم و صورتش دیده شد،نمیدونستم ولی بعد از رفتن الی من به....
به راهش ادامه داد..
تعجب کرده بودی که چرا داشت لبخند میزد
دو دقیقه گذشت جسم کوک از دور مثل یک نقطه دیده میشد
_ اه شت خیلی دور شد ازم
زود بلند شدیو با تمام سرعتی که داشتی دویدی تا بهش برسی.
نگاهت فقط به جلو بود و اصلا زیر پاهاتو نمیدیدی
که مچ پات پیج خورد و باعث شد بیوفتی به زمین گلی
اه بلندی از شدت دردی که داشتی کشیدی
همه جات پر از گل شده بود و صورتت زخم کوچیکی برداشته بود،
به کف دستات نگاه کردی که یکمی از پوستت کنده شده بود و سوزش داشت صورتتو جمع کردی،
جالب اینجا بود که دستی روی شونت گذاشته شد
وقتی حسش کردی سرت رو بالا بردی و نگاه نگران جونگکوک با فاصله خیلی کم که اگه یکمم بیاد جلو لباتون بهم میخوره،تپش قلبت رفت بالا و بالا هنوزم برات چذاب بود،به چشمای همدیگه خیره بودین
که به خودت اومدیو یکمی رفتی عقب
اونم به خودش اومد و نگاهشو به زخم روی گونه ات کرد،
با حالت نگرانی و همینطور دستش روی گونه ات گفت
+ حالت...خوبه؟؟
هنوزم خیرش بودی و همینطوری جوابشو دادی
_ ا..ا..اره
+ چراا دویدی؟؟ اگه اسیب جدی میدیدی چی؟
لعنتی برای این نگرانی و کیوت بودنش کردی،قلبت هنوزم این مردو میخواست و با کاراش دیونت میکرد.
این مرد قلبتو چجوری قفل کرده که فقط برای مرد مورد علاقت تپش های زیادی و تندی بکنه..
خیرش بودی که دستشو به راست چپ تکون داد
+ هی؟
_ ها..؟؟ عاا .. گفتم که خوبم.
+ وایسا
از جیب شلوارش یدونه چسب زخم برداشت و جلدش رو باز کرد،،خیلی اروم روی گونه زخم دیدت چسبوند بالای سرت بود و نگاهت بهش بود خودتم نمیدونستی که چرا با این فاصله قلبت تند تند تپش میکنه و بیشتر از قبل عاشقش میشی
خسته بودی از اینکه تظاهر کنی ازش متنفری
دوست داشتی رک بهش بگی که هنوزم قلبش براش بازه و جایی برای قلبش داره
اما میترسیدی.! میترسیدی بازم به احساساتت اسیب جدی بزنه..!
کارش تموم شد بلند شد
+ به حرفم از این به بعد گوش کن باشه؟
_ باشه
+ افرین بهت دختر کوچولوم
کمکت کرد که بلند بشی ،قدم های کوچیکی برداشتید
و به راه ادامه دادین
زمان گذشت .. و روشو بهت برگردوند و گقت
+ ازت میخوام چشم هاتو ببندی!
_ چرا؟
+ حالا تو ببند
_ باز چی تو سر کپک زدته؟(پوکر
+ لج نکن میگم ببند
_ باشه
بستم و اومد به پشتم با دستام چشمامو پوشاندم ولی مطمئن نبود که بستم دست های خودشو روی دوست های کوچیک خودم گذاشت.
میتونستم بفهمم که دستام توی دستاش خیلی کوچیک دیده میشه
اروم و با اهدیات شروع به حرکت کردن کردیم بهم میگفت که برم کجاها.
که وایستاد
_ چیشد
+ خب خب الان میتونی باز کنی( لبخند
دستاشو از روی دستام برداشت و منم یکم دستامو جدا کردم از روی صورتم و چشمامو باز کردم.
در خروجی مسیر بود!!
با گل برگ های صورتی و ابی تزئین شده بود و خیلی قشنگ بود
_ بلخره رسیدیممم ، از قبل میدونستی راهشو؟؟
+هوم..دیدم حوصلت زیادی سر رفته و گفتم بهتره یکم بیایم اینجا از قبل میدونستم مسیر راهو فقط طولش دادم تا به تو خوش بگذره
وقتی این حرفو گفت...بازم ضریان قلبم تند تند اومد بالا
نمیدونستم امروز چم شده بود و همش این لعنتی باعث میشد قلبم از کنترل خارج شه
_ عا...خب..ممنون
+ همین؟ انتظار داشتم مثل قبلنا بغلم کنی
وقتی گفت مثل قبلا حس عجیبی گرفتم ...
_ میخوای بغلت کنم؟(پوکر
+ هوووم
_ باشه
دستاشو باز کرد و رفتم بغلش سرمو به سینه پر عضلش گذاشتم و دستامو دور کمرش حلقه کردم،.هنوزم همون حس امنیت و خوب رو بهم میداد هنوزم بوی خاصشو داشت دلم نمیخواست ار این بغل پر از ارامش بیام بیرون،دستامو ازش فاصله دادم و سرمو برگردوندم به پشت سرم و نگاهمو به در دادم
_ خب بریم
از بغلش بیرون اومدم و به سمت در رفتم.
و اون روز پر ماجرای ما تموم شد.
ویو کوک-
بعد از خروجی سوار ماشین شدیم حرفی بینمون نبود درحال رانندگی بودم که نگاهمو به جسیکا که سرشو به شیشه تیکه داده بود و ایرپاد تو گوشش خوابیده بود،دستمو به سمت موهای قهوه ای رنگش بردم
موهاشو کنار زدم و صورتش دیده شد،نمیدونستم ولی بعد از رفتن الی من به....
۶.۳k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.