آسایشگاه متروکه
در آسایشگاهی متروکه، جایی که زمزمههای روحهای شکنجهشده همچنان آهنگی دلخراش در هوا میپیچید، یک محقق جوان جرأت کرد برای یافتن پاسخ سوالش به دل تاریکی بزند. او که فقط به چراغ قوه ای سوسوزن و عزمی لرزان مسلح شده بود، راهروهای هزارتوی آن مکان شوم را طی کرد به طوری که هر قدم با سنگینی وحشت های فراموش شده بازتاب داشت. اما همانطور که او به اعماق آسایشگاه عفریت زده می رفت، مرز بین واقعیت و کابوس شروع به محو شدن کرد و ارواح بدخواه ساکن در آن از خواب خود بیدار شدند. با هر چرخش، نفس یخی آنها را روی گردنش احساس می کرد و چهره های وحشتناک آنها هر لحظه فکرش را آزار می داد. و هنگامی که سرانجام به حقیقتی که در آن دیوارهای متروک پنهان شده بود برخورد کرد، خیلی دیر متوجه شد که برخی از رازها بهتر است دست نخورده باقی بمانند، زیرا تاریکی آسایشگاه او را کاملاً فراگرفته بود و چیزی جز یادآوری هولناکی از بهایی که بابت کنجکاوی اش پرداخته بود باقی نگذاشته بود.
-------------------
#داستان #داستان_کوتاه #آقای_شین
-------------------
#داستان #داستان_کوتاه #آقای_شین
۲.۶k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.