MY ONLY LOVE
پارت 2
تا اینکه منم دوستای جدید پیدا کردن هانا. یونا .لیسا
جسی
و خوب صمیمی ترینشون واسم هانا بود شدیم یه اکیپ 5 نفره خیلی خوب بود راستش اونا خارج از مدرسه دوست پسر داشتن و وقتی فهمیدن هنوز دوست پسر ندارم خیلی تعجب کردن
با ریکی در ارتباط بودم ولی خوب بیشتر با دخترا
عاشق دوستای جدیدم بود و بزور از مدرسه به خونه میرفتم اخه تو خونه ما همه با هم سرد بودن بعدم چرا باید خونه رو بیشتر از مدرسه دوست داشته باشم درحالی که حتی درسمم خوب بود و معلما هم باهام مهربون بودن
کل تابستونم جهنم بود جهنم واقعی ولی خوب از وقتی اومد مدرسه اوضاع بهتر شد .
فک میکردم ازاد شدم خیلی خوب بود برام فک میکردم زندگی خوبی خواهم داشت ولی امسال از سال قبلم هم برام بدتر شد مثل یه شکنجه گاه واقعی
چرخه زندگیمن همین بود
درد . شکنجه . وقت تلف کردن
(ویو ریکی )
با جونگوون راه میرفتم بعد یه جا واسه نشستن انتخاب کردیم و نشستیم و شروع کردیم به حرف زدن
جونگوون :یعنی جدی دختره تو رو نشناخت
ریکی:نه
جونگوون : عجیبه باید حداقل بهش تا الان گفته باشن شاید به روی خودش نمیاره ولی میفهمه
ریکی : نمیدنم
جونگوون : خوب اسمش چی بود
ریکی : یورا . لی هه یورا
جونگوون : اها . راستی میدونی که باید فردا از این مدرسه بریم درسته
ریکی : هیونگ چرا باید هی جا به جا شیم
جونگوون : بخاطر شغلمون ما ایدلیم اخیران یکی از انجینا جای خونمون رو فهمیده کمپانی گفت باید اسبابکشی کنیم
ریکی : اها
جونگوون : بهتره با دوستات خدافظی کنی امروز اخرین روز هست که میای تو این مدرسه
ریکی : نیاز نیست من دوست خواصی ندارم
جونگوون : اها پس یورا عممه
ریکی : اها اون خوب مهم نیست
جونگوون : مهمه
ریکی : باشه
و..............
خوب تصمیم دارم پارت 3 هم الان بزارم
تا اینکه منم دوستای جدید پیدا کردن هانا. یونا .لیسا
جسی
و خوب صمیمی ترینشون واسم هانا بود شدیم یه اکیپ 5 نفره خیلی خوب بود راستش اونا خارج از مدرسه دوست پسر داشتن و وقتی فهمیدن هنوز دوست پسر ندارم خیلی تعجب کردن
با ریکی در ارتباط بودم ولی خوب بیشتر با دخترا
عاشق دوستای جدیدم بود و بزور از مدرسه به خونه میرفتم اخه تو خونه ما همه با هم سرد بودن بعدم چرا باید خونه رو بیشتر از مدرسه دوست داشته باشم درحالی که حتی درسمم خوب بود و معلما هم باهام مهربون بودن
کل تابستونم جهنم بود جهنم واقعی ولی خوب از وقتی اومد مدرسه اوضاع بهتر شد .
فک میکردم ازاد شدم خیلی خوب بود برام فک میکردم زندگی خوبی خواهم داشت ولی امسال از سال قبلم هم برام بدتر شد مثل یه شکنجه گاه واقعی
چرخه زندگیمن همین بود
درد . شکنجه . وقت تلف کردن
(ویو ریکی )
با جونگوون راه میرفتم بعد یه جا واسه نشستن انتخاب کردیم و نشستیم و شروع کردیم به حرف زدن
جونگوون :یعنی جدی دختره تو رو نشناخت
ریکی:نه
جونگوون : عجیبه باید حداقل بهش تا الان گفته باشن شاید به روی خودش نمیاره ولی میفهمه
ریکی : نمیدنم
جونگوون : خوب اسمش چی بود
ریکی : یورا . لی هه یورا
جونگوون : اها . راستی میدونی که باید فردا از این مدرسه بریم درسته
ریکی : هیونگ چرا باید هی جا به جا شیم
جونگوون : بخاطر شغلمون ما ایدلیم اخیران یکی از انجینا جای خونمون رو فهمیده کمپانی گفت باید اسبابکشی کنیم
ریکی : اها
جونگوون : بهتره با دوستات خدافظی کنی امروز اخرین روز هست که میای تو این مدرسه
ریکی : نیاز نیست من دوست خواصی ندارم
جونگوون : اها پس یورا عممه
ریکی : اها اون خوب مهم نیست
جونگوون : مهمه
ریکی : باشه
و..............
خوب تصمیم دارم پارت 3 هم الان بزارم
۱.۴k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.