فیک جیمین مافیای شب
پارت ۱۷:
ا.ت با یه حسی که هیچی ازش معلوم نبود قرار بود، با پسری که بغلش ایستاده و دستش روی کمرشه ازدواج کنه. اما انگار به چیزی اینجا درست نبود. اون دلش راضی به این ازدواج نبود فقط بخاطر جون پدر و مادرش مجبور بود الان جوری رفتار کنه که مثل بقیه ی دخترا تو روز عروسیشون خیلی خوشحاله ولی دلش هر جور که بود مجبور به قبول کردن جیمین شده بود.
بعد از خوندن خطبه ی عقد و بوسه ای که برای جیمین سرشار از لذت و برای ا.ت پر از اجبار بود و برگزاری عروسی شون تو همون شب، با رفتن مهمونا و خداحافظی از پدر و مادرش اونا هم به خونه ای که جیمین آماده کرده بود رفتن.
ا.ت بدجوری واسه ی امشب استرس داشت، اون نمیخواست دختر بودنشو از دست بده . (دیگه خودتون بدونین چی میگم😁)
بعد از تلاش برای باز کردن زیپ لباس عروس پفیش، که موفق به این کار نشد تصمیم گرفت جیمین رو صدا بزنه که کمکش کنه. اما قبلش جیمین بدون در زدن وارد اتاق شد.
ا.ت:یاااا یه در میزدی بد نبود، اگر لخت بودم چی؟!
جیمین :ما الان دیگه ازدواج کردیم، فکر نکنم مشکلی داشته باشه.
ا.ت:مشکل داره به نظرم
جیمین :تو از امروز برای منی پس حرف اضافه نباشه
ا.ت:راستی میشه لطفا، زیپ این لباسمو باز کنی ، هرکاری میکنم دستم نمیرسه .
جیمین :باشه
جیمین زیپ لباس ا.ت رو باز کرد اما نگاهش روی گردن ا.ت قفل شد، قسمتی از بدن ا.ت قابل دیدن بود و حسابی هورنی شده بود ولی سعی کرد جلوی خودشو بگیره و فقط یه بوسه از لبای ا.ت گرفت.
ا.ت:هی چیکار میکنی؟
جیمین:دارم لباس زنمو میبوسم، اشکالی که نداره
ا.ت:خیلی هم اشکال داره (عصبانی) تو حق نداری هر وقت عشقت می کشه منو ببوسی یادت باشه ازدواج ما فقط به اجبار بوده نه چیز دیگه ای.
جیمین :نفس بگیر بابا، روی حرف شوهرت هم حرف نزن تو چه بخوای چه نخوای زن منی.
ا.ت:این فقط به اجبار بود
جیمین بدون اینکه چیز دیگه ای بگه رفت دوش بگیره. ا.ت هم تو این مدت روتین پوستی هاشو انجام داد و خوابید.
ادامه در پارت بعد
ا.ت با یه حسی که هیچی ازش معلوم نبود قرار بود، با پسری که بغلش ایستاده و دستش روی کمرشه ازدواج کنه. اما انگار به چیزی اینجا درست نبود. اون دلش راضی به این ازدواج نبود فقط بخاطر جون پدر و مادرش مجبور بود الان جوری رفتار کنه که مثل بقیه ی دخترا تو روز عروسیشون خیلی خوشحاله ولی دلش هر جور که بود مجبور به قبول کردن جیمین شده بود.
بعد از خوندن خطبه ی عقد و بوسه ای که برای جیمین سرشار از لذت و برای ا.ت پر از اجبار بود و برگزاری عروسی شون تو همون شب، با رفتن مهمونا و خداحافظی از پدر و مادرش اونا هم به خونه ای که جیمین آماده کرده بود رفتن.
ا.ت بدجوری واسه ی امشب استرس داشت، اون نمیخواست دختر بودنشو از دست بده . (دیگه خودتون بدونین چی میگم😁)
بعد از تلاش برای باز کردن زیپ لباس عروس پفیش، که موفق به این کار نشد تصمیم گرفت جیمین رو صدا بزنه که کمکش کنه. اما قبلش جیمین بدون در زدن وارد اتاق شد.
ا.ت:یاااا یه در میزدی بد نبود، اگر لخت بودم چی؟!
جیمین :ما الان دیگه ازدواج کردیم، فکر نکنم مشکلی داشته باشه.
ا.ت:مشکل داره به نظرم
جیمین :تو از امروز برای منی پس حرف اضافه نباشه
ا.ت:راستی میشه لطفا، زیپ این لباسمو باز کنی ، هرکاری میکنم دستم نمیرسه .
جیمین :باشه
جیمین زیپ لباس ا.ت رو باز کرد اما نگاهش روی گردن ا.ت قفل شد، قسمتی از بدن ا.ت قابل دیدن بود و حسابی هورنی شده بود ولی سعی کرد جلوی خودشو بگیره و فقط یه بوسه از لبای ا.ت گرفت.
ا.ت:هی چیکار میکنی؟
جیمین:دارم لباس زنمو میبوسم، اشکالی که نداره
ا.ت:خیلی هم اشکال داره (عصبانی) تو حق نداری هر وقت عشقت می کشه منو ببوسی یادت باشه ازدواج ما فقط به اجبار بوده نه چیز دیگه ای.
جیمین :نفس بگیر بابا، روی حرف شوهرت هم حرف نزن تو چه بخوای چه نخوای زن منی.
ا.ت:این فقط به اجبار بود
جیمین بدون اینکه چیز دیگه ای بگه رفت دوش بگیره. ا.ت هم تو این مدت روتین پوستی هاشو انجام داد و خوابید.
ادامه در پارت بعد
۵.۹k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.