تک پارتی- - - -"Jung kook"
تک پارتی-_-_-_-"Jung kook"
"Similar scent"
___________________________
بالاخره تونستی ببینیش...ب هدفی ک ی عمر درگیرش بودی رسیدی...اون جاکلیدی سنجاب پشمالو خاکستری رنگ رو دودستی گرفتی جلوش...میتونستی لرزش مردمکاتو حس کنی..با چشمای برق زده , نوک بینی قرمز شده و نفس کشیدنای لرزونت جاکلیدی رو دودستی گرفتی جلوش..اونم با لبخند بهت نگاه میکرد..اما فقد ی لبخند!شاید این روزا واسش خیلی تکراری باشن اما واسه تو بهترین روز عمرته...جا کلیدی رو ازت گرفت و با ذوق کاذبش و با لبخند خرگوشیش بهش زل زد..
- خیلی نازه!
اوهومی بغض دار زیر لبت گفتی..جا کلیدی رو گذاشت پیش بقیه وسایلی که فناش براش اوردن..دستاتو بالا اورد و دستاشو تو دستات کرد...با تاج گلی که رو سرش بود به کیوت ترین حالت ممکن بهت زل زده بود...اما ارتباط چشمیت باهاش اصلا خوب نبود چشماتو بستی و سرتو انداختی پایین و قطره اشکی سر خورد رو گونه هات...
- عه گریه نکن دیگه..
با دستاش موهاتو زد کنار و با انگشت شصتش اشکتو پاک کرد..بینیتو اروم کشیدی بالا و سرتو اوردی بالا..خم شد و تورو تو بغلش کشید...سرت ناخواسته رفت تو گردنش...این..این رایحه!..این رایحه ای که تمام مدت ذهنتو مشغول کرده بود حالا میتونستی حسش کنی!..دستاشو اروم میزد به پشتت و این بهت ارامش میداد..کار هر روزشه...شاید بتونی ی عطر مشابهای رو باهاش بگیری...
- میشه بگی اسم رایحه تنت چیه؟
- چطور؟
-..شاید بتونم تو اخرین لحظه دیدم بهترین حس رو بچشم..=)
______________________________
"هیچ رایحهای جز رایحه تن تو بهم امید بودنو نمیده پرستیدنی من..!"
"Similar scent"
___________________________
بالاخره تونستی ببینیش...ب هدفی ک ی عمر درگیرش بودی رسیدی...اون جاکلیدی سنجاب پشمالو خاکستری رنگ رو دودستی گرفتی جلوش...میتونستی لرزش مردمکاتو حس کنی..با چشمای برق زده , نوک بینی قرمز شده و نفس کشیدنای لرزونت جاکلیدی رو دودستی گرفتی جلوش..اونم با لبخند بهت نگاه میکرد..اما فقد ی لبخند!شاید این روزا واسش خیلی تکراری باشن اما واسه تو بهترین روز عمرته...جا کلیدی رو ازت گرفت و با ذوق کاذبش و با لبخند خرگوشیش بهش زل زد..
- خیلی نازه!
اوهومی بغض دار زیر لبت گفتی..جا کلیدی رو گذاشت پیش بقیه وسایلی که فناش براش اوردن..دستاتو بالا اورد و دستاشو تو دستات کرد...با تاج گلی که رو سرش بود به کیوت ترین حالت ممکن بهت زل زده بود...اما ارتباط چشمیت باهاش اصلا خوب نبود چشماتو بستی و سرتو انداختی پایین و قطره اشکی سر خورد رو گونه هات...
- عه گریه نکن دیگه..
با دستاش موهاتو زد کنار و با انگشت شصتش اشکتو پاک کرد..بینیتو اروم کشیدی بالا و سرتو اوردی بالا..خم شد و تورو تو بغلش کشید...سرت ناخواسته رفت تو گردنش...این..این رایحه!..این رایحه ای که تمام مدت ذهنتو مشغول کرده بود حالا میتونستی حسش کنی!..دستاشو اروم میزد به پشتت و این بهت ارامش میداد..کار هر روزشه...شاید بتونی ی عطر مشابهای رو باهاش بگیری...
- میشه بگی اسم رایحه تنت چیه؟
- چطور؟
-..شاید بتونم تو اخرین لحظه دیدم بهترین حس رو بچشم..=)
______________________________
"هیچ رایحهای جز رایحه تن تو بهم امید بودنو نمیده پرستیدنی من..!"
۱.۹k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.