Part:9
Part:9
______
رو به پسر کردم و با عصبانیت گفتم...
یونگی:برو به اون دختر بگو دعا کنه حال ا.ت خوب بشه وگرنه...اون مدرسه که هیچ کل دود مانش رو به آتیش میکشم!...
با سر حرفم رو تایید کرد...
و بدون حرف گذاشت رفت...
کوک:از بیمارستان زدم بیرون...
سوار ماشینم شدم مستقیم...سمت مدرسه،رفتم....تایم ناهار بود و بچه ها توی سالن غذا خوری جمع شده بودن با عصبانیت وارد سالن شدم...با دیدن یوکی که با اکیپش با خنده دارن غذا میخورن خونم به جوش اومد...پا تند کردم و سمتش رفتم....موهاش رو محکم از پشت کشیدم که با صندلی افتاد زمین...بچه ها شکه نگاه میکردن...
کوک:کدوم از شما حر...ومزاده ها اونجوری به قلبش ضربه زدید؟؟(داد)
داد بلندی زدم امکان اینکه حنجرم از دست بره خیلی زیاد بود...کسی حتی حرفم نمیزد.....یوکی با گریه به سوجین اشاره کرد....
سمت سوجین رفتم و گوشش رو محکم کشیدم....با گوش پرتش کردم روی زمین....
تهیونگ:هی کوک چه مرگته؟؟؟
کوک:هیونگ اینا باعث شدن خون پشت قلب اون دختر بیفته میدونی یعنی چی؟؟؟
یوکی:نه.....نههههه(جیغ)
جیغ که زد دلم میخواست دهنش رو همینجا سرویس کنم....
یوکی:نه ا.ت چیزیش نشده...ما کاری باهاش نکردیم....
حرفاش با داد بود و همین آزارم میداد....
کوک:احمقا....داداشش مالک نصف مدرسس... داداشش دیده شما براش قلدری میکردید...بهتره دست به دعا شید....
متقابل داد میزدم باهاشون ...حس بدی داشتم...عذاب وجدان بود؟نه فراتر از اون بود...احساس میکردم نصف قلبم از بین رفته.....
توت فرنگی هام پارت بعدی🍓✨️
______
رو به پسر کردم و با عصبانیت گفتم...
یونگی:برو به اون دختر بگو دعا کنه حال ا.ت خوب بشه وگرنه...اون مدرسه که هیچ کل دود مانش رو به آتیش میکشم!...
با سر حرفم رو تایید کرد...
و بدون حرف گذاشت رفت...
کوک:از بیمارستان زدم بیرون...
سوار ماشینم شدم مستقیم...سمت مدرسه،رفتم....تایم ناهار بود و بچه ها توی سالن غذا خوری جمع شده بودن با عصبانیت وارد سالن شدم...با دیدن یوکی که با اکیپش با خنده دارن غذا میخورن خونم به جوش اومد...پا تند کردم و سمتش رفتم....موهاش رو محکم از پشت کشیدم که با صندلی افتاد زمین...بچه ها شکه نگاه میکردن...
کوک:کدوم از شما حر...ومزاده ها اونجوری به قلبش ضربه زدید؟؟(داد)
داد بلندی زدم امکان اینکه حنجرم از دست بره خیلی زیاد بود...کسی حتی حرفم نمیزد.....یوکی با گریه به سوجین اشاره کرد....
سمت سوجین رفتم و گوشش رو محکم کشیدم....با گوش پرتش کردم روی زمین....
تهیونگ:هی کوک چه مرگته؟؟؟
کوک:هیونگ اینا باعث شدن خون پشت قلب اون دختر بیفته میدونی یعنی چی؟؟؟
یوکی:نه.....نههههه(جیغ)
جیغ که زد دلم میخواست دهنش رو همینجا سرویس کنم....
یوکی:نه ا.ت چیزیش نشده...ما کاری باهاش نکردیم....
حرفاش با داد بود و همین آزارم میداد....
کوک:احمقا....داداشش مالک نصف مدرسس... داداشش دیده شما براش قلدری میکردید...بهتره دست به دعا شید....
متقابل داد میزدم باهاشون ...حس بدی داشتم...عذاب وجدان بود؟نه فراتر از اون بود...احساس میکردم نصف قلبم از بین رفته.....
توت فرنگی هام پارت بعدی🍓✨️
۸.۲k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.