کابوس شیرین
کابوس شیرین
part ⁴
(چند دقیقه بعد)
جیهوپ:بخاطر ضعف بیهوش شده این دارو هارو بهش بده...خب نگفتی کیه
جونگکوک:(ماجرا رو تعریف کرد)
جیهوپ:عههه خب پس میدونی چی برام عجیبه
جونگکوک:چی
جیهوپ:تو چرا باید بخاطر این دختره که تازه دیدیش نگران شی؟
جونگکوک:چون ....چون نمیدونم بهم یه حسی میده انگار قبلا دیدمش و این حس و فقط وقتی با یوری بودم تجربه کردم
جیهوپ:درسته همین تو فقط با یوری مهربون بودی الان برام خیلی عجیبه(در ادامه میفهمید یوری کیه)
جونگکوک:وای هیونگ چقدر حرف میزنی باشه بیا برو
جیهوپ:باش من میرم اما نمیدونم چی تو کلته
ویو هانا
چشمامو اروم باز کردم سرم خیلی درد میکرد جونگکوک و یه پسره که نمیدونم کی بود داشتن باهم حرف میزدن یوری کیه دیگه تو همین فکر بودم که جونگکوک اومد داخل اتاق
جونگکوک:بیدار شدی ،خوبی؟الان برات غذا میارم
هانا:اره خوبم ....باش ممنونم
برام دوکبوکی اورده بود واییی خدا عاشقشم مثل گاو داشتم میخوردم که یهو غذا پرید تو گلوم و شروع کردم به سلفه کردن
جونگکوک:اروم بخور ازت نمیگیرن که....بیا این اب و بخور
هانا:ممنونم
غذامو که خوردم جونگکوک رفت بیرون حوصلم سر رفت پس رفتم طبقه پایین جونگکوک داشت کتاب میخوند
هانا:چی داری میخونی
جونگکوک:دختر پرتغالی
هانا:چه ژانری
جونگکوک:عاشقانه
هانا:حوصلم سر رفته میای بازی کنیم؟
جونگکوک:بازی؟مثلا چه بازی
یه بالشت ورداشتم و پرت کردم طرف شو داد زدم:جنگ بالشتیییی
جونگکوک:وایسا اگه نگیرمت
کلی داشتیم باهم بازی میکردیم خیلی خوش گذشت کع دیگه خسته شدمو وایسادم
جونگکوک:تسلیم شو
هانا:باشه...باشه...تسلیم(نفس نفس)
جونگکوک:من بردمممم
هانا:اره افرین
ویو جونگکوک
هانا دختر باحالیه مثل یوری بعد مرگ یوری دیگه هیچوقت انقدر خوشحال نبودم هانا و یوری انگار یه نفر بودن نشستم رو کناپه که هانام نشست بغلم
هانا:واییی خسته شدم
جونگکوک:خودت شروع کردی
هانا:باشه بابا توهم کم نمیاریا
جونگکوک:خیر
(یک هفته بعد)
تو این یه هفته خیلی بهم خوشگذشته هانا دقیقا مثل یوری پر انرژیه فکر کنم عاشقش شدم امروز بهش میگم امیدوارم قبول کنه یه دسته گل رز قرمز درست کردم و نوبت شام بود از کلی غذا درست کردم مثل سیب زمینی سرخ کرده و پیتزا و دوکبوکی و نودل...
میز و چیدم هانا طبقه بالا داشت کتاب میخوند
جونگکوک:هانا بیا شام(داد)
هانا:اومدمم(داد)
هانا:واییی چقدر غذا درست کردی خبریه؟
جونگکوک:شاید بشین بخور
ویو هانا
یه عالمه غذای خوشمزه درست کرده بود داشتم میخوردم که یهو جونگکوک گفت
جونگکوک:هانا یه چندروزه می خواستم بهت یه چیزیو بگم
هانا:چیشده
جونگکوک:هانا من دوست دارم عاشقتم بیبی گرل من میشی؟......
part ⁴
(چند دقیقه بعد)
جیهوپ:بخاطر ضعف بیهوش شده این دارو هارو بهش بده...خب نگفتی کیه
جونگکوک:(ماجرا رو تعریف کرد)
جیهوپ:عههه خب پس میدونی چی برام عجیبه
جونگکوک:چی
جیهوپ:تو چرا باید بخاطر این دختره که تازه دیدیش نگران شی؟
جونگکوک:چون ....چون نمیدونم بهم یه حسی میده انگار قبلا دیدمش و این حس و فقط وقتی با یوری بودم تجربه کردم
جیهوپ:درسته همین تو فقط با یوری مهربون بودی الان برام خیلی عجیبه(در ادامه میفهمید یوری کیه)
جونگکوک:وای هیونگ چقدر حرف میزنی باشه بیا برو
جیهوپ:باش من میرم اما نمیدونم چی تو کلته
ویو هانا
چشمامو اروم باز کردم سرم خیلی درد میکرد جونگکوک و یه پسره که نمیدونم کی بود داشتن باهم حرف میزدن یوری کیه دیگه تو همین فکر بودم که جونگکوک اومد داخل اتاق
جونگکوک:بیدار شدی ،خوبی؟الان برات غذا میارم
هانا:اره خوبم ....باش ممنونم
برام دوکبوکی اورده بود واییی خدا عاشقشم مثل گاو داشتم میخوردم که یهو غذا پرید تو گلوم و شروع کردم به سلفه کردن
جونگکوک:اروم بخور ازت نمیگیرن که....بیا این اب و بخور
هانا:ممنونم
غذامو که خوردم جونگکوک رفت بیرون حوصلم سر رفت پس رفتم طبقه پایین جونگکوک داشت کتاب میخوند
هانا:چی داری میخونی
جونگکوک:دختر پرتغالی
هانا:چه ژانری
جونگکوک:عاشقانه
هانا:حوصلم سر رفته میای بازی کنیم؟
جونگکوک:بازی؟مثلا چه بازی
یه بالشت ورداشتم و پرت کردم طرف شو داد زدم:جنگ بالشتیییی
جونگکوک:وایسا اگه نگیرمت
کلی داشتیم باهم بازی میکردیم خیلی خوش گذشت کع دیگه خسته شدمو وایسادم
جونگکوک:تسلیم شو
هانا:باشه...باشه...تسلیم(نفس نفس)
جونگکوک:من بردمممم
هانا:اره افرین
ویو جونگکوک
هانا دختر باحالیه مثل یوری بعد مرگ یوری دیگه هیچوقت انقدر خوشحال نبودم هانا و یوری انگار یه نفر بودن نشستم رو کناپه که هانام نشست بغلم
هانا:واییی خسته شدم
جونگکوک:خودت شروع کردی
هانا:باشه بابا توهم کم نمیاریا
جونگکوک:خیر
(یک هفته بعد)
تو این یه هفته خیلی بهم خوشگذشته هانا دقیقا مثل یوری پر انرژیه فکر کنم عاشقش شدم امروز بهش میگم امیدوارم قبول کنه یه دسته گل رز قرمز درست کردم و نوبت شام بود از کلی غذا درست کردم مثل سیب زمینی سرخ کرده و پیتزا و دوکبوکی و نودل...
میز و چیدم هانا طبقه بالا داشت کتاب میخوند
جونگکوک:هانا بیا شام(داد)
هانا:اومدمم(داد)
هانا:واییی چقدر غذا درست کردی خبریه؟
جونگکوک:شاید بشین بخور
ویو هانا
یه عالمه غذای خوشمزه درست کرده بود داشتم میخوردم که یهو جونگکوک گفت
جونگکوک:هانا یه چندروزه می خواستم بهت یه چیزیو بگم
هانا:چیشده
جونگکوک:هانا من دوست دارم عاشقتم بیبی گرل من میشی؟......
۴.۵k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.