فرج اله بیدختی شاعر سمنانی
استاد زندهیاد "فرجاله بیدختی" شاعر، نویسنده و والیبالیست ایرانی، زادهی دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۳۰ خورشیدی، در سمنان، است.
وی از اعضای نشریهی توفیق در سال ۱۳۴۷ بود.
همچنین ایشان، سابقهی حضور در مسابقات جهانی والیبال باشگاهی در پراگ (۱۹۷۵ میلادی) به عنوان والیبالیست، را نیز داشت.
تحصیلات وی کارشناسی مدیریت دولتی از دانشگاه تهران بود و با چهل سال سابقهی کار در وزارت نفت، در سال ۱۳۹۰ بازنشسته شد.
ایشان که ویراستار ۲۲ کتاب فنی مهندسی دانشگاهی نیز بود، در ۲۴ شهریور ۱۴۰۱ درگذشت.
▪سوابق ادبی و هنری:
- عضو انجمن قلم کشور
- عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی
- مسئول واحد مددکاری و امور اجتماعی بازنشستگان وزارت نفت
- مشاور خانواده و مددجویان در آسایشگاههای رضاعی و آزادی
- مدرس دورههای آموزشی علوم انسانی سازمانی
و...
▪نمونهی شعر:
(۱)
سری به من زدی و این... ثوابِ خوبی بود
چقدر... کارِ قشنگ و صوابِ خوبی بود
شبی که آمدی و غرقِ غُصّهات بودم؛
شبی که آمدی و... ماهتاب خوبی بود
به محض اینکه خزیدی به بغضِ آغوشم
کنار گوش تو گفتم: عذاب خوبی بود
دلم نخواست بپرسم که: پس کجا بودی؟
به من بگو: مگر، عالیجنابِ خوبی بود؟!
نخواستم که بگویم: لبت چرا سرد است؟
همان ملال... سؤال و جوابِ خوبی بود
شب و سکوت و تو و اشکِ دلشکستگیام
چه بد چه خوب؛ حساب و کتاب خوبی بود
دوباره؛ صبح شد و بیتو بودنم، آغاز
به خوابم آمده بودی؟! چه خواب خوبی بود.
(۲)
تا که در بازار چشمش، دلربایی دایر است
هر کسی معتاد چشمش شد، یقینأ! شاعر است
چشم او ای کاش در "کشور گشایی" نقش داشت
هر نگاهش جای صد شمشیرِ فاتح، نادر است
ناصرالدین شاه قاجارند این مردان ما!
هر که اسمش مرد شد؛ در روح او یک ناصر است
شکر یزدان، گرچه "یار مهربان از من برید"
تا نسوزد مال و اموالم، همیشه ناظر است
بر سر قَبرم میآید تا بریزد اشکِ خون
در سکانسِ سادهی تقسیم ارثم حاضر است.
(۳)
نگاهی سوی من؛ امّا دلی با دیگری داری
چه طرحی باز هم امسال؛ زیرِ روسری! داری؟
سیاست پیشهای؟ یا عزمِ بر افسون شده کارَت؟
گمانم تازگیها، قصدِ عاشق پروری داری
تو قندول زمان! با بیت ابرویت، مره کوشتی!
چه بیت نازنینی مثل "صوفی عشقری" داری
اگر "بهرام بیضایی" شوم در کارگردانی؛
تو بر من سَروری؛ تا شیوهی بازیگری داری
بگو با هایده! - لیلا فروهَر! نسبتی داری؟
وگرنه این مهارت! از چه در رامشگری داری؟
به خود گفتم تو ره "قوربان سیزَه" باید کنم مهمان
گمان کردم که "گویش یا زبانِ" آذری! داری
ولی امروز؛ دانستم که اَستی اهلِ کابل جان
یقین پس گویش پشتون و تاجِک، یا دری! داری
سپیداری کهنسالم؛ میایی گِردِ مه باشی؟
تو که اندام تُرد و نازک و نیلوفری داری؟
...
بیایم؟ از برای امر خیری، خانهتان فردا؟
و یا با لنگهی کفشی! بری مه؛ توسری! داری؟.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
وی از اعضای نشریهی توفیق در سال ۱۳۴۷ بود.
همچنین ایشان، سابقهی حضور در مسابقات جهانی والیبال باشگاهی در پراگ (۱۹۷۵ میلادی) به عنوان والیبالیست، را نیز داشت.
تحصیلات وی کارشناسی مدیریت دولتی از دانشگاه تهران بود و با چهل سال سابقهی کار در وزارت نفت، در سال ۱۳۹۰ بازنشسته شد.
ایشان که ویراستار ۲۲ کتاب فنی مهندسی دانشگاهی نیز بود، در ۲۴ شهریور ۱۴۰۱ درگذشت.
▪سوابق ادبی و هنری:
- عضو انجمن قلم کشور
- عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی
- مسئول واحد مددکاری و امور اجتماعی بازنشستگان وزارت نفت
- مشاور خانواده و مددجویان در آسایشگاههای رضاعی و آزادی
- مدرس دورههای آموزشی علوم انسانی سازمانی
و...
▪نمونهی شعر:
(۱)
سری به من زدی و این... ثوابِ خوبی بود
چقدر... کارِ قشنگ و صوابِ خوبی بود
شبی که آمدی و غرقِ غُصّهات بودم؛
شبی که آمدی و... ماهتاب خوبی بود
به محض اینکه خزیدی به بغضِ آغوشم
کنار گوش تو گفتم: عذاب خوبی بود
دلم نخواست بپرسم که: پس کجا بودی؟
به من بگو: مگر، عالیجنابِ خوبی بود؟!
نخواستم که بگویم: لبت چرا سرد است؟
همان ملال... سؤال و جوابِ خوبی بود
شب و سکوت و تو و اشکِ دلشکستگیام
چه بد چه خوب؛ حساب و کتاب خوبی بود
دوباره؛ صبح شد و بیتو بودنم، آغاز
به خوابم آمده بودی؟! چه خواب خوبی بود.
(۲)
تا که در بازار چشمش، دلربایی دایر است
هر کسی معتاد چشمش شد، یقینأ! شاعر است
چشم او ای کاش در "کشور گشایی" نقش داشت
هر نگاهش جای صد شمشیرِ فاتح، نادر است
ناصرالدین شاه قاجارند این مردان ما!
هر که اسمش مرد شد؛ در روح او یک ناصر است
شکر یزدان، گرچه "یار مهربان از من برید"
تا نسوزد مال و اموالم، همیشه ناظر است
بر سر قَبرم میآید تا بریزد اشکِ خون
در سکانسِ سادهی تقسیم ارثم حاضر است.
(۳)
نگاهی سوی من؛ امّا دلی با دیگری داری
چه طرحی باز هم امسال؛ زیرِ روسری! داری؟
سیاست پیشهای؟ یا عزمِ بر افسون شده کارَت؟
گمانم تازگیها، قصدِ عاشق پروری داری
تو قندول زمان! با بیت ابرویت، مره کوشتی!
چه بیت نازنینی مثل "صوفی عشقری" داری
اگر "بهرام بیضایی" شوم در کارگردانی؛
تو بر من سَروری؛ تا شیوهی بازیگری داری
بگو با هایده! - لیلا فروهَر! نسبتی داری؟
وگرنه این مهارت! از چه در رامشگری داری؟
به خود گفتم تو ره "قوربان سیزَه" باید کنم مهمان
گمان کردم که "گویش یا زبانِ" آذری! داری
ولی امروز؛ دانستم که اَستی اهلِ کابل جان
یقین پس گویش پشتون و تاجِک، یا دری! داری
سپیداری کهنسالم؛ میایی گِردِ مه باشی؟
تو که اندام تُرد و نازک و نیلوفری داری؟
...
بیایم؟ از برای امر خیری، خانهتان فردا؟
و یا با لنگهی کفشی! بری مه؛ توسری! داری؟.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
۱.۲k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.