Part 2
از پس عینک دودیش نگاه به گیت فروش بلیط انداخت.
منیجر رو دید که در نزدیکی باجه داشت با کسی بجز متصدی پروازها بحث میکرد اخم کرد و با چشمهای باریک شدهش دید که منیجر خانم در مقابل مرد جوونی که دست پسر بچه ی ۷۶ ساله ای رو ،گرفته مستاصل ایستاده و از کلافگی به پیشونیش دست میکشه.
بدون اینکه از اخمهاش کم کنه دسته چمدونش رو کشید و به اونها نزدیک شد. کم کم صدای بحثشون واضح تر به گوش میرسید
آقا ما توی شرایط اضطراری .هستیم. لطفا اجازه بديد ما بلیط ها رو بخریم...
تهیونگ بلاخره کنار منیجری که با چهرهی نگرانی داشت التماس میکرد ایستاد و بعد از اینکه نگاه گذرایی به مرد رو به روش انداخت، ازش پرسید: چی شده؟ مشکل چیه؟
زن که تهیونگ به یاد نداشت خودش رو چی معرفی کرده، توضیح داد:
پرواز بعدی به نیویورک دو ساعت دیگه ست و این آخرین پرواز امروزشونه. اما فقط چهارتا بلیط کنسل شده دارن
تهیونگ با جدیت پرسید ما هم سه نفریم مشکل کجاست؟
زن اشاره ی محترمانهای به مرد رو به روش کرد و با ملایمت گفت
ایشون هم همزمان با من سه تا بلیط به نیویورک میخوان و ظاهرا به اندازه ی ما عجله دارن...
تهیونگ دوباره به طرف مرد سر چرخوند که در جواب ،منیجر با اضطراب مشهودی دفاع میکرد
خانم من متاسفم اما زودتر از شما رسیدم و حتی زودتر درخواست سه تا بلیط رو کردم.
درست نمیگم آقا؟
و برای صحت کلامش به کارمند پشت گیت نگاه کرد
کارمند فرودگاه به منیجر نگاه کرد و سری تکان داد
درست میگن. که سعی تهیونگ که دیگه ظرفیت تحمل این مسئلهی مسخره رو ،نداشت با قدم بلندی خودش رو به پیشخوان رسوند و عینک و ماسکش رو درآورد و با چهره ی خسته و عصبی میکرد کمی خوشرویی به اون تزریق ،کنه رو به کارمند فرودگاه گفت:
خسته نباشید من رو شناختین درسته؟
مرد با تشخیص چهره کیم ،تهیونگ ناخواسته کمی از جا بلند شد و آوایی از سر بهت و
احترام از بین لبهاش خارج شد
_اوه...ب... بله.
تهیونگ لبخند مصنوعی و کوچیکی زد و با آرامش توضیح داد
باقی اعضا کمتر از یک ساعت پیش پرواز کردن اما به دلایلی من جا موندم و اگر با
پرواز بعدی خودم رو نرسونم واقعا شرمساری بزرگی برای کشورمون میشه چون ممکنه
یه شوی مطرح توی آمریکا به خاطر نبودم کنسل بشه پس لطفا زودتر بلیط ها رو بهمون
بدید
کارمند فرودگاه بار دیگه تعظیم نصفه نیمهای کرد و زیر لب اطاعت کرد
اوه بله...
مرد جوان کنار ،تهیونگ کمی جلو اومد و دستهاش رو روی پیشخوان گذاشت و اعتراض
کرد
صبر کنید. اقا من اول اومدم مگه شما خودت تایید نکردی که من اول اومدم؟
تهیونگ به سمت مرد چرخید
با دقت بیشتری براندازش کرد
از چهره ی جوانش میشد حدس زد نهایتا ۳۰ ساله باشه.
با آرامش نسبی که پیدا کرده بود جواب داد:
منیجر رو دید که در نزدیکی باجه داشت با کسی بجز متصدی پروازها بحث میکرد اخم کرد و با چشمهای باریک شدهش دید که منیجر خانم در مقابل مرد جوونی که دست پسر بچه ی ۷۶ ساله ای رو ،گرفته مستاصل ایستاده و از کلافگی به پیشونیش دست میکشه.
بدون اینکه از اخمهاش کم کنه دسته چمدونش رو کشید و به اونها نزدیک شد. کم کم صدای بحثشون واضح تر به گوش میرسید
آقا ما توی شرایط اضطراری .هستیم. لطفا اجازه بديد ما بلیط ها رو بخریم...
تهیونگ بلاخره کنار منیجری که با چهرهی نگرانی داشت التماس میکرد ایستاد و بعد از اینکه نگاه گذرایی به مرد رو به روش انداخت، ازش پرسید: چی شده؟ مشکل چیه؟
زن که تهیونگ به یاد نداشت خودش رو چی معرفی کرده، توضیح داد:
پرواز بعدی به نیویورک دو ساعت دیگه ست و این آخرین پرواز امروزشونه. اما فقط چهارتا بلیط کنسل شده دارن
تهیونگ با جدیت پرسید ما هم سه نفریم مشکل کجاست؟
زن اشاره ی محترمانهای به مرد رو به روش کرد و با ملایمت گفت
ایشون هم همزمان با من سه تا بلیط به نیویورک میخوان و ظاهرا به اندازه ی ما عجله دارن...
تهیونگ دوباره به طرف مرد سر چرخوند که در جواب ،منیجر با اضطراب مشهودی دفاع میکرد
خانم من متاسفم اما زودتر از شما رسیدم و حتی زودتر درخواست سه تا بلیط رو کردم.
درست نمیگم آقا؟
و برای صحت کلامش به کارمند پشت گیت نگاه کرد
کارمند فرودگاه به منیجر نگاه کرد و سری تکان داد
درست میگن. که سعی تهیونگ که دیگه ظرفیت تحمل این مسئلهی مسخره رو ،نداشت با قدم بلندی خودش رو به پیشخوان رسوند و عینک و ماسکش رو درآورد و با چهره ی خسته و عصبی میکرد کمی خوشرویی به اون تزریق ،کنه رو به کارمند فرودگاه گفت:
خسته نباشید من رو شناختین درسته؟
مرد با تشخیص چهره کیم ،تهیونگ ناخواسته کمی از جا بلند شد و آوایی از سر بهت و
احترام از بین لبهاش خارج شد
_اوه...ب... بله.
تهیونگ لبخند مصنوعی و کوچیکی زد و با آرامش توضیح داد
باقی اعضا کمتر از یک ساعت پیش پرواز کردن اما به دلایلی من جا موندم و اگر با
پرواز بعدی خودم رو نرسونم واقعا شرمساری بزرگی برای کشورمون میشه چون ممکنه
یه شوی مطرح توی آمریکا به خاطر نبودم کنسل بشه پس لطفا زودتر بلیط ها رو بهمون
بدید
کارمند فرودگاه بار دیگه تعظیم نصفه نیمهای کرد و زیر لب اطاعت کرد
اوه بله...
مرد جوان کنار ،تهیونگ کمی جلو اومد و دستهاش رو روی پیشخوان گذاشت و اعتراض
کرد
صبر کنید. اقا من اول اومدم مگه شما خودت تایید نکردی که من اول اومدم؟
تهیونگ به سمت مرد چرخید
با دقت بیشتری براندازش کرد
از چهره ی جوانش میشد حدس زد نهایتا ۳۰ ساله باشه.
با آرامش نسبی که پیدا کرده بود جواب داد:
۲.۸k
۲۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.