حکایت دخترو پدر:
حکایت دخترو پدر:
دختربچه ای که از 6سالگیش هرسال روزارتش به رژه به مناسبت روزارتش میرفت وچه شوق وذوقی برای دیدن اون صحنه پرشکوه داشت وبخصوص دیدن باباش.... .
بزرگترکه شد بازهم هرسال روزارتش میرفت حتی اونروز به مدرسه هم نمیرفت شکلاتی دردستانش بود که بارفتن نظامیان پرت میکرد سرشون ویاگل ....
ارزوش این بود هرسال که میره یکی ازون شکلاتا طرف باباش پرت شه که این ارزوش هیچوقت براورده نمیشد ولی بعدازچندسال بمامانش گفت اگراینبارهم برم وشکلاتام وگلهایی که خریدم سربابام نریزه دیگه نمیرم ......
رفت واینبار خداشنیدودل اون بچه رو شاد کرد شکلاتای پرت شده درست دردستان پدرش افتاد...... اونروز بهترین روز اون دختربچه بود.........که اشک شوق درچشمانش سرازیرشد............................
بچه ای که درهرشرایط سخت باباش کنارش بود وهیچ وقت تنهاش نذاشت....................
روز ارتش مبارک باارزوی سرافرازی وابادی ایران🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
دختربچه ای که از 6سالگیش هرسال روزارتش به رژه به مناسبت روزارتش میرفت وچه شوق وذوقی برای دیدن اون صحنه پرشکوه داشت وبخصوص دیدن باباش.... .
بزرگترکه شد بازهم هرسال روزارتش میرفت حتی اونروز به مدرسه هم نمیرفت شکلاتی دردستانش بود که بارفتن نظامیان پرت میکرد سرشون ویاگل ....
ارزوش این بود هرسال که میره یکی ازون شکلاتا طرف باباش پرت شه که این ارزوش هیچوقت براورده نمیشد ولی بعدازچندسال بمامانش گفت اگراینبارهم برم وشکلاتام وگلهایی که خریدم سربابام نریزه دیگه نمیرم ......
رفت واینبار خداشنیدودل اون بچه رو شاد کرد شکلاتای پرت شده درست دردستان پدرش افتاد...... اونروز بهترین روز اون دختربچه بود.........که اشک شوق درچشمانش سرازیرشد............................
بچه ای که درهرشرایط سخت باباش کنارش بود وهیچ وقت تنهاش نذاشت....................
روز ارتش مبارک باارزوی سرافرازی وابادی ایران🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
۱.۸k
۲۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.