شیطان من
#شیطان_من
#پارت2
_خیل خب حالا مگه چه اتفاقی افتاده
+هیچی باش الان میام
_منتظرتم
+باش خدافظ
_خدافظ
به خونه ته رسیدم آیفون رو که زدم در رو باز کرد و رفتم تو رسیدم به دم در خونش در زدم و اون در رو باز کرد و رفتم تو نشستم روی یکی از مبل ها ته اومد کنارم نشست و گفت
_اخبار رو شنیدی ...شنیدی بزرگترین مافیا به اینجا حمله کرده؟
+به نظر من همش الکیه میخوان مردم رو بترسونن
_من که فکر میکنم واقعیه
+خیلی ترسو شدی ته
_من نترسیدم فقط دارم بهت میگم که زیاد بیرون نرو اصلا اگه میخوای امروز بمون خونه من فردا خودم میبرمت خونت
باشه ای گفتم و شب رو همون جا موندم و فردا ته منو رسوند به خونه....ته بهترین دوست من از دوره دبستان هست و تا الان باهم دوست هستیم حدود ۱۱ سال هست که باهم دوست هستیم و من خیلی بهش اعتماد دارم
(از زبون نویسنده)
اون به ته بیشتر از همه اعتماد داشت اما این اعتماد یه روزی از بین رفت
.
.
.
.
شب شده بود و کوک هنوز بیدار بود. خواست بخوابه که پیامی براش اومد از طرف ته بود
(محتوای پیام)
_سلام کوک خوبی؟ فردا میای بریم کافه خارج از شهر یجا پیدا کردم خیلی خوبه از اینجا هم زیاد دور نیست
+باش میام بنظرم اینطوری بیشتر باهم میتونیم وقت بگذرونیم تا این حادثه الکی بخوابه
_فردا ساعت ۴ منتظرتم
+باش خدافظ
_خدافظ:)
فردا شد و کوک داشت آماده میشد ولی از یک طرف هم ته نگران بود که بهش بگه یا نه.....
#پارت2
_خیل خب حالا مگه چه اتفاقی افتاده
+هیچی باش الان میام
_منتظرتم
+باش خدافظ
_خدافظ
به خونه ته رسیدم آیفون رو که زدم در رو باز کرد و رفتم تو رسیدم به دم در خونش در زدم و اون در رو باز کرد و رفتم تو نشستم روی یکی از مبل ها ته اومد کنارم نشست و گفت
_اخبار رو شنیدی ...شنیدی بزرگترین مافیا به اینجا حمله کرده؟
+به نظر من همش الکیه میخوان مردم رو بترسونن
_من که فکر میکنم واقعیه
+خیلی ترسو شدی ته
_من نترسیدم فقط دارم بهت میگم که زیاد بیرون نرو اصلا اگه میخوای امروز بمون خونه من فردا خودم میبرمت خونت
باشه ای گفتم و شب رو همون جا موندم و فردا ته منو رسوند به خونه....ته بهترین دوست من از دوره دبستان هست و تا الان باهم دوست هستیم حدود ۱۱ سال هست که باهم دوست هستیم و من خیلی بهش اعتماد دارم
(از زبون نویسنده)
اون به ته بیشتر از همه اعتماد داشت اما این اعتماد یه روزی از بین رفت
.
.
.
.
شب شده بود و کوک هنوز بیدار بود. خواست بخوابه که پیامی براش اومد از طرف ته بود
(محتوای پیام)
_سلام کوک خوبی؟ فردا میای بریم کافه خارج از شهر یجا پیدا کردم خیلی خوبه از اینجا هم زیاد دور نیست
+باش میام بنظرم اینطوری بیشتر باهم میتونیم وقت بگذرونیم تا این حادثه الکی بخوابه
_فردا ساعت ۴ منتظرتم
+باش خدافظ
_خدافظ:)
فردا شد و کوک داشت آماده میشد ولی از یک طرف هم ته نگران بود که بهش بگه یا نه.....
۱.۶k
۲۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.