دو پارتی چان:) p2
وقتی بهت خیانت می کنه اما پشیمون میشه 💫
دقیقا چان در دو متری تو یه دختر ناآشنا رو به دیوار سالن چسبونده بود و خودشو حصارش کرده بود.
قلبت مثل شیشه ای بود که کامل خورد شده بود. با بغضی وحشتناک گفتی: داری چی غلطی می کنی؟
چان آروم از دختر فاصله گرفت و به سمتت اومد که محکم فریاد زدی: ازم فاصله بگیر! بهم نزدیک نشو چان!
چان آروم و در حالی که متاسف بود گفت: می تونم توضیح بدم.
با صدای بلند گفتی: چی رو می خوای توضیح بدی؟ خیانت کردن به منو؟
چان سرشو بالا آورد که با چشم های اشکیش مواجح میشی که اشک های تو هم از چشم هات سرازیر میشه و میگی: برات متاسفم چان.
چان دستت رو میگیره میگه: متاسفم.
با پوزخندی گفتی:متاسفی؟ اما تاسفت فایده ای نداره.
دستش رو پس زدی و در رو با شدت باز کردی و به سمت خیابون دویدی. چان هم به دنبالت دوید و هر از گاهی اسمتو فریاد میزد تا متوقفت کنه.
ناگهان بی توجه وارد خیابون پر از ماشین شدی که صدای بوق ماشین بهت فهموند که دقیقا در مقابل ماشینی و ماشین داره به سرعت به سمتت میاد. همون لحظه چان دستت رو گرفت و تو رو سمت خودش کشید که داخل پیاده رو و داخل بغل چان افتادی.
چان در حالی که اشک میریخت گفت: خواهش می کنم. التماست می کنم. من اشتباه کردم. ترکم نکن. لطفا.
تو هم آروم گریه می کردی.
نمی دونستی بعدا قراره چه اتفاقی بیوفته. با هم می مونید یا نه؟
اما اون لحظه فقط یه چیز برات مهم بود. اینکه در بغل چان در آرامش باشی.
دقیقا چان در دو متری تو یه دختر ناآشنا رو به دیوار سالن چسبونده بود و خودشو حصارش کرده بود.
قلبت مثل شیشه ای بود که کامل خورد شده بود. با بغضی وحشتناک گفتی: داری چی غلطی می کنی؟
چان آروم از دختر فاصله گرفت و به سمتت اومد که محکم فریاد زدی: ازم فاصله بگیر! بهم نزدیک نشو چان!
چان آروم و در حالی که متاسف بود گفت: می تونم توضیح بدم.
با صدای بلند گفتی: چی رو می خوای توضیح بدی؟ خیانت کردن به منو؟
چان سرشو بالا آورد که با چشم های اشکیش مواجح میشی که اشک های تو هم از چشم هات سرازیر میشه و میگی: برات متاسفم چان.
چان دستت رو میگیره میگه: متاسفم.
با پوزخندی گفتی:متاسفی؟ اما تاسفت فایده ای نداره.
دستش رو پس زدی و در رو با شدت باز کردی و به سمت خیابون دویدی. چان هم به دنبالت دوید و هر از گاهی اسمتو فریاد میزد تا متوقفت کنه.
ناگهان بی توجه وارد خیابون پر از ماشین شدی که صدای بوق ماشین بهت فهموند که دقیقا در مقابل ماشینی و ماشین داره به سرعت به سمتت میاد. همون لحظه چان دستت رو گرفت و تو رو سمت خودش کشید که داخل پیاده رو و داخل بغل چان افتادی.
چان در حالی که اشک میریخت گفت: خواهش می کنم. التماست می کنم. من اشتباه کردم. ترکم نکن. لطفا.
تو هم آروم گریه می کردی.
نمی دونستی بعدا قراره چه اتفاقی بیوفته. با هم می مونید یا نه؟
اما اون لحظه فقط یه چیز برات مهم بود. اینکه در بغل چان در آرامش باشی.
۴.۵k
۲۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.