part:9
part:9
____________
_یواش گوشم کر شد
نایون:عا اوکی اما خب این چه کاری بود کردی
_من مست بودم
صدای در اومد نایون رفت دروباز کرد که بنگچان و لی نو(پسر عمو هاش بودن🥲)اومدن تو خونه
بنگچان:سلام
نایون:خسته نباشی
لی نو:سلام زن داداش
نایون:سلام
_سلام اوپا...سلام پسر عمو
بنگچان:خوش اومدی ات
_ممنون
لی نو:نمیدونستم اینجایی
پوزخندی بهم زد پوزخندی خیلی چندش بود ... لب پایینم رو به دندون گرفتم
لی نو:تو نباید با لبات اینجوری کنی اون کار منه
_اون یه اشتباه از سر مستی بود دور ورت نداره
لی نو:معلومه که...
بنگچان:لی نو بسته...نایون شی شام از بیرون سفارش دادم امیدوارم چیزی درست نکرده باشی
نایون:نه دارلینگ چیزی درست نکردم
بنگچان:خب ات چیکار میکنی
چه عجب یادی از ما کردی
_هیچی درگیر کار های طلاقم...
بنگچان:چرا ؟طلاق چرا؟
_داره با یکی دیگه ازدواج میکنه
لحنم آروم بود ... فارغ از هر بغضی؟من چم شده برعکس بی توجه بهش گفتم
_چانی خیلی وقته باهم عکس نگرفتیم یه عکس بگیریم؟
بنگچان:بگیریم...
لی نو:منم توش هستم
_توام بیا نایونااااا گمشو بیا اینجا
نایون :اومدم
دورهم جمع شدیم موهام رو از کنار گردنم کنار زدم و گردنم رو به نمایش گذاشتم....یه عکس سلفی گرفتم و توی صفحه اینستاگرامم با کپشن.[بعد از مدت ها] آپلودش کردم....بیشتر دوست های تهیونگ پیجم رو فالو داشتن....
۱۰ دقیقه گذشته بود که مداوم کامنت های اون مثلا آشنا های تهیونگ مداوم میومد
[همه چی تموم شده؟
این همونی نیست که بوسیدیش؟
جدی قراره از تهیونگ طلاق بگیری؟
باهام ازدواج میکنی؟
باور کن لیاقتت خیلی بیشتر از اونه]
کامنت هارو میخوندم و میخندیدم که تهیونگ زنگ زد..رد تماس دادم....مامان تهیونگ زنگ زد....جواب ندادم لیا زنگ زد...سوهو...بابای تهیونگ همه نوبتی زنگ میزدن...
چان:جواب بده
_مگه چه خبره زنگ میزنن
لی نو:جواب بده ببینم دردشون چیه
به لیا زنگ زدم که سریع جواب داد
_الو
لیا:کجایی؟
_خونه خواهرم
لیا:کی اونجاست؟
_پسر عموم...خواهرم..و شوهرش چرا؟
لیا:ا.ت بیا خونه تهیونگ کفریه
_چرا؟
لیا:سریع بیا تا به فنا نرفتیم
_عا باشه
گوشی رو قطع کردم و رفتم سمت در که از خونه بزنم بیرون لی نو پشت سرم اومد...
لی نو:ات ا.ت صبر کن میرسونمت
_لازم نیست خودم میرم
لی نو:بشین نیرسونمت
_اوکی
نشستیم تو راه هیچ حرفی زده نشد تنها صدایی که میومد صدای پخش آهنگ ماشین بود
با رسیدن به عمارت کیم و وارد شدن بهش درو باز کردم که لی نو هم پشت سرم اومد
_تو کجا؟
لی نو:.......
____________
_یواش گوشم کر شد
نایون:عا اوکی اما خب این چه کاری بود کردی
_من مست بودم
صدای در اومد نایون رفت دروباز کرد که بنگچان و لی نو(پسر عمو هاش بودن🥲)اومدن تو خونه
بنگچان:سلام
نایون:خسته نباشی
لی نو:سلام زن داداش
نایون:سلام
_سلام اوپا...سلام پسر عمو
بنگچان:خوش اومدی ات
_ممنون
لی نو:نمیدونستم اینجایی
پوزخندی بهم زد پوزخندی خیلی چندش بود ... لب پایینم رو به دندون گرفتم
لی نو:تو نباید با لبات اینجوری کنی اون کار منه
_اون یه اشتباه از سر مستی بود دور ورت نداره
لی نو:معلومه که...
بنگچان:لی نو بسته...نایون شی شام از بیرون سفارش دادم امیدوارم چیزی درست نکرده باشی
نایون:نه دارلینگ چیزی درست نکردم
بنگچان:خب ات چیکار میکنی
چه عجب یادی از ما کردی
_هیچی درگیر کار های طلاقم...
بنگچان:چرا ؟طلاق چرا؟
_داره با یکی دیگه ازدواج میکنه
لحنم آروم بود ... فارغ از هر بغضی؟من چم شده برعکس بی توجه بهش گفتم
_چانی خیلی وقته باهم عکس نگرفتیم یه عکس بگیریم؟
بنگچان:بگیریم...
لی نو:منم توش هستم
_توام بیا نایونااااا گمشو بیا اینجا
نایون :اومدم
دورهم جمع شدیم موهام رو از کنار گردنم کنار زدم و گردنم رو به نمایش گذاشتم....یه عکس سلفی گرفتم و توی صفحه اینستاگرامم با کپشن.[بعد از مدت ها] آپلودش کردم....بیشتر دوست های تهیونگ پیجم رو فالو داشتن....
۱۰ دقیقه گذشته بود که مداوم کامنت های اون مثلا آشنا های تهیونگ مداوم میومد
[همه چی تموم شده؟
این همونی نیست که بوسیدیش؟
جدی قراره از تهیونگ طلاق بگیری؟
باهام ازدواج میکنی؟
باور کن لیاقتت خیلی بیشتر از اونه]
کامنت هارو میخوندم و میخندیدم که تهیونگ زنگ زد..رد تماس دادم....مامان تهیونگ زنگ زد....جواب ندادم لیا زنگ زد...سوهو...بابای تهیونگ همه نوبتی زنگ میزدن...
چان:جواب بده
_مگه چه خبره زنگ میزنن
لی نو:جواب بده ببینم دردشون چیه
به لیا زنگ زدم که سریع جواب داد
_الو
لیا:کجایی؟
_خونه خواهرم
لیا:کی اونجاست؟
_پسر عموم...خواهرم..و شوهرش چرا؟
لیا:ا.ت بیا خونه تهیونگ کفریه
_چرا؟
لیا:سریع بیا تا به فنا نرفتیم
_عا باشه
گوشی رو قطع کردم و رفتم سمت در که از خونه بزنم بیرون لی نو پشت سرم اومد...
لی نو:ات ا.ت صبر کن میرسونمت
_لازم نیست خودم میرم
لی نو:بشین نیرسونمت
_اوکی
نشستیم تو راه هیچ حرفی زده نشد تنها صدایی که میومد صدای پخش آهنگ ماشین بود
با رسیدن به عمارت کیم و وارد شدن بهش درو باز کردم که لی نو هم پشت سرم اومد
_تو کجا؟
لی نو:.......
۱۶.۰k
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.