نگاه اول پارت ۱
نگاه اول پارت ۱
ساعت ۹:
مامان انا: انا برای اینده چه برنامه ای داری میخوای چیکاره شی عزیزم؟
انا: ددی ،مامی من میخوام یه بالرین معروف بشم روی استیج اجرا کنم و
پدر انا نذاشت حرف انا تموم بشه که زیر گوش انا زد و گفت
پدر انا: چی ؟ بالرین شد شغل ؟ شد اینده ؟ هاااا(داد)
انا که گریش اومده بود و جای دست پدرش روی صورتش مونده بود گفت
انا: اما اما این علاقه ی منه
پدر انا : خفه شو و برو بالا تو اتاقت
انا رفت تو اتاقش نیمه های شب بود حدودا ۳ صبح بود انا وسایل باله و چند دست لباسش رو جمع کرد و به کلی دوست صمیمیش زنگ زد و اون انا رو به صورت قاچاقی از مرز خارج کرد بعد ۲ روز انا رسید به نیویورک سیتی با اضطراب رو به روی درب Talented ballerina ایستاد اونجا رویاش بود وارد شد و گفت سلام انا هستم ۱۷ سالمه و میخوام بالرین شم
خانم کاترین (مربی و مدیر مجموعه): که اینطور باید اجرا کنی برام بعد از یک ربع انا اومد روی استیج و شروع کرد به اجرا کردن خانم کاترین و بقیه داور ها حیرت زده شده بودن از این همه ظرافت و زیبایی (پست بعد اجرای انا)
بعد از اجرا انا ایستاد و تعظیم کرد و ایستاد و خانم کاترین که انتظار همچین اجرایی رو نداشت لبخند زد و گفت : انا عزیزم این کارت طلایی یعنی قدم اول برای بالرین شدن و معروفیت
انا نفس در سینه اش حبس شد و کارت رو گرفت و تشکر کرد و بعد رفت تا لباس هایش رو عوض کنه
باید کار پیدا میکرد داشت رد میشد که اعلامیه یه رستوران رو دید که نیازمند یک پیشخدمت است پس وارد رستوران شد و به مردی که پشت صندوق نشسته بود سلام کرد و گفت به چه دلیل اومده بعد از مصاحبه ی کاری انا کار رو شروع کرد موقع بردن ظرف های مشتری ها به اشپزخونه به یه پسر برخورد میکنه و اون پسر هم ظرف ها رو میگیره و هم انا رو وقتی انا و اون پسر چشم تو چشم شدن چشمای هردوتاشون برق خاصی زد اما سریع خودشون رو جمع و جور کردن بعد از کار انا وقتی به خوابگاه رفت همش با خودش و تو ذهنش به اون پسر فکر میکرد که
ساعت ۷ بود و با صدای زنگ همگانی از خواب پرید......
شرایط: ۵ لایک و ۱۰ کامنت
ساعت ۹:
مامان انا: انا برای اینده چه برنامه ای داری میخوای چیکاره شی عزیزم؟
انا: ددی ،مامی من میخوام یه بالرین معروف بشم روی استیج اجرا کنم و
پدر انا نذاشت حرف انا تموم بشه که زیر گوش انا زد و گفت
پدر انا: چی ؟ بالرین شد شغل ؟ شد اینده ؟ هاااا(داد)
انا که گریش اومده بود و جای دست پدرش روی صورتش مونده بود گفت
انا: اما اما این علاقه ی منه
پدر انا : خفه شو و برو بالا تو اتاقت
انا رفت تو اتاقش نیمه های شب بود حدودا ۳ صبح بود انا وسایل باله و چند دست لباسش رو جمع کرد و به کلی دوست صمیمیش زنگ زد و اون انا رو به صورت قاچاقی از مرز خارج کرد بعد ۲ روز انا رسید به نیویورک سیتی با اضطراب رو به روی درب Talented ballerina ایستاد اونجا رویاش بود وارد شد و گفت سلام انا هستم ۱۷ سالمه و میخوام بالرین شم
خانم کاترین (مربی و مدیر مجموعه): که اینطور باید اجرا کنی برام بعد از یک ربع انا اومد روی استیج و شروع کرد به اجرا کردن خانم کاترین و بقیه داور ها حیرت زده شده بودن از این همه ظرافت و زیبایی (پست بعد اجرای انا)
بعد از اجرا انا ایستاد و تعظیم کرد و ایستاد و خانم کاترین که انتظار همچین اجرایی رو نداشت لبخند زد و گفت : انا عزیزم این کارت طلایی یعنی قدم اول برای بالرین شدن و معروفیت
انا نفس در سینه اش حبس شد و کارت رو گرفت و تشکر کرد و بعد رفت تا لباس هایش رو عوض کنه
باید کار پیدا میکرد داشت رد میشد که اعلامیه یه رستوران رو دید که نیازمند یک پیشخدمت است پس وارد رستوران شد و به مردی که پشت صندوق نشسته بود سلام کرد و گفت به چه دلیل اومده بعد از مصاحبه ی کاری انا کار رو شروع کرد موقع بردن ظرف های مشتری ها به اشپزخونه به یه پسر برخورد میکنه و اون پسر هم ظرف ها رو میگیره و هم انا رو وقتی انا و اون پسر چشم تو چشم شدن چشمای هردوتاشون برق خاصی زد اما سریع خودشون رو جمع و جور کردن بعد از کار انا وقتی به خوابگاه رفت همش با خودش و تو ذهنش به اون پسر فکر میکرد که
ساعت ۷ بود و با صدای زنگ همگانی از خواب پرید......
شرایط: ۵ لایک و ۱۰ کامنت
۱.۹k
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.