part:9
part:9
.......
_ته ته کوچولوم...بنظرت قشنگ ترین توصیف عشق چیه ؟
تهیونگ:وقتی میبوسیش احساس کنی بهشتی...آغوشش امن ترین جای جهان باشه برات...هرچقدر دنبال دلیل باشی. که چرا دوسش داری دلیلی پیدا نکنی
_چرا دلیلی پیدا نکنی
تهیونگ:اگه برای دوست داشتنش دلیل میخوای یعنی اونو برای خودش نمیخوای
_چه قشنگ توصیف کردی
تهیونگ:خب عشق از نظر تو چیه؟
_چشمات...
لبخندی به خاطرات گذشتشون زد کی فکر میکرد وقتی همه چیز انقدر زیبا و هیجان انگیز پیش میرفت یه دختر همه اون رو مدیریت میکرد؟
چند ساعتی گذشته بود ...
پس چرا مردی که دوسش داشت نمی اومد ...گوشیش رو براشت...شروع کرد یه دیدن عکسا با اینکه ازش دلخور هم بود اما اون عکسا بهش قوت قلب میدادن...
.
.
.
فلیکس:ههی تهیونگ بسه دیگه مرده مردد(داد)
تهیونگ:ولم کن
فلیکس:تهیونگ محض رضای عیسی مسیح پلیسا اومدن
تهیونگ:به درک
که برای من زبون درازی میکنی ها؟؟
انقدر عصبی بود که مشت های پی در پی به صورت مرد میزد
پلیسا بزور تونستن بدن بی جون مرد از زیر مشت های قویش بیرون بکشن
.
.
همه توی سالن اصلی نشسته بودن و کیک شکلاتی که آجوما پخته بود رو میخوردن...طبق معمول در یهو باز شد و فلیکس و تهیونگ اومدن...تهیونگ گوشه لبش پاره شده بود...چند باری. فلیکس رو با تهیونگ دیده بودم...تهیونگ آشنامون کرده بود...فلیکس بدن مست شل و ول تهیونگ رو روی کاناپه پخش کرد و خطاب به من گفت
فلیکس:زن داداش محض رضای مسیح کمتر با این احمق کنجار برو بزور مرده رو از زیر دستش نجات دادن وثیقه گذاشتم آزادش کردن من برم دیه بای
_کجا این لندهور دعوا کرده؟
فلیکس:موقعی که مست بود مداوم اسم تورو میورد...
.
.
نگاهی به تهیونگ که غرق خواب لود انداخت....ناخودآگاه لبخندی روی لبش ظاهر میشد ...حس اطمینان داشت...نه بخاطر حرفای فلیکس بلکه بخاطر حال تهیونگ...
.......
_ته ته کوچولوم...بنظرت قشنگ ترین توصیف عشق چیه ؟
تهیونگ:وقتی میبوسیش احساس کنی بهشتی...آغوشش امن ترین جای جهان باشه برات...هرچقدر دنبال دلیل باشی. که چرا دوسش داری دلیلی پیدا نکنی
_چرا دلیلی پیدا نکنی
تهیونگ:اگه برای دوست داشتنش دلیل میخوای یعنی اونو برای خودش نمیخوای
_چه قشنگ توصیف کردی
تهیونگ:خب عشق از نظر تو چیه؟
_چشمات...
لبخندی به خاطرات گذشتشون زد کی فکر میکرد وقتی همه چیز انقدر زیبا و هیجان انگیز پیش میرفت یه دختر همه اون رو مدیریت میکرد؟
چند ساعتی گذشته بود ...
پس چرا مردی که دوسش داشت نمی اومد ...گوشیش رو براشت...شروع کرد یه دیدن عکسا با اینکه ازش دلخور هم بود اما اون عکسا بهش قوت قلب میدادن...
.
.
.
فلیکس:ههی تهیونگ بسه دیگه مرده مردد(داد)
تهیونگ:ولم کن
فلیکس:تهیونگ محض رضای عیسی مسیح پلیسا اومدن
تهیونگ:به درک
که برای من زبون درازی میکنی ها؟؟
انقدر عصبی بود که مشت های پی در پی به صورت مرد میزد
پلیسا بزور تونستن بدن بی جون مرد از زیر مشت های قویش بیرون بکشن
.
.
همه توی سالن اصلی نشسته بودن و کیک شکلاتی که آجوما پخته بود رو میخوردن...طبق معمول در یهو باز شد و فلیکس و تهیونگ اومدن...تهیونگ گوشه لبش پاره شده بود...چند باری. فلیکس رو با تهیونگ دیده بودم...تهیونگ آشنامون کرده بود...فلیکس بدن مست شل و ول تهیونگ رو روی کاناپه پخش کرد و خطاب به من گفت
فلیکس:زن داداش محض رضای مسیح کمتر با این احمق کنجار برو بزور مرده رو از زیر دستش نجات دادن وثیقه گذاشتم آزادش کردن من برم دیه بای
_کجا این لندهور دعوا کرده؟
فلیکس:موقعی که مست بود مداوم اسم تورو میورد...
.
.
نگاهی به تهیونگ که غرق خواب لود انداخت....ناخودآگاه لبخندی روی لبش ظاهر میشد ...حس اطمینان داشت...نه بخاطر حرفای فلیکس بلکه بخاطر حال تهیونگ...
۸.۶k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.