یارت 17
یارت 17
ویو کوک
ک یا یونگی مواجه شدم بسم الله چرا اخماش تو همه چشه حالش خوبه ک به حرف در امدم
٪یونگی چته چی شده
_کوک به دادم برسسسسسسس اجیم داره میاددددددد کرههههههههههه( داد و بغض)
٪خب بزار بیاد چ مشکلی داره
_انگار یادت رفته ک من مافیام و نمیخوام کسی بفهمه ک من مافیا و میترسم این باهوشه بفهمههههه
٪اروم باش اروم خوب براش یه خونه بگیر
_میخواد بیاد پیش من باشه بعد تو میگی ک براش خونه بگیرم اینطور بیشتر مشکوک میشه ب من
٪خب ببرش پنت هاوس اونجا ک دیگه هیچ جاش شبیه مافیا ها نیست همه اش رنگ و رنگیه و خودت هم گفتی ک اینجا برا خانوادمه ک وقتی میان کره
_ عهههه نگاه کوکی عزیز من اونجا رو هم تر زدم توش ( لبخند)
٪دیگه به من هیچ ربطی نداره تو همه خونه هات و پنت هاوس هات و ویلا هات تر زدی ب فکر اینجاشم باید باشی ( عصبی)
_اروممم باش چته
٪خب کجا میخوای بزاری شون رو سرم یا تو خونم
_میشه تو. خونه ات بموننن
٪یونگیییییییی چتههههه زده به سرت منم خانواده دارم این یه هفته ناسلامتی پیشم هستن
_داداش تو ک بدتر از منـی خوب حالا یه کاری میکنم
٪ اهم باشه داداچ کمکی خواستی فقط بزنگ
_حتما یلا الان من باید برم
٪باشه برو بای
_بای
بعد از رفتن یونگی منم رفتم بالا کار هامو. انجام داد و زدم بیرون رفتم سمت خونه خودم
ویو یونگی
بعد از حرف زدن با کوک مونده بودم ک یونا رو کجا ببرم یا چیکار خونه بکنم ک ب فکری زد به سرم ماشینمو روشن کردم و مستقیم رفتم سمت پنت هاوس رفتم داخل دیدم بوی سیگار هست و بطری ویسکی ک. افتاده و لکه های از شراب قرمز رو زمین و خلاصه گند کاری تمام نگاه دیوارا کردم همشون یه جوری بودن و پرده ها رو اینا تصمیم گرفتم تا بیاد همه اینجا رو جمع و. جور کنم پرده ها رو کندم و بطری ها رو جمع کردم و خلاصه هر چس روس زمین بود و نبود رو جمع کردم و انداختم تو یه پلاستیک سیاه و انداختم بیرون و سوزوندم و بعد رفتم داخل پرده های رنگی رو نصب کردم تابلو های خوشکل رو گذاشتم و رفتم سراغ مبل و کاناپه ها سباه بودن همشون رو انداختم تو انباری و. اون مبل های رنگی رو اوردم و گذاشتم و رفتم زمین رو طی کشیدم نگاه کردم همه چی داشت تموم مشود البته تموم شد دیگه میخواستم جارو رو بزارم تو انباری ک زنگ در خورد بدو بدو رفتم جارو رو گذاشتم تو انباری و رفتم ببینم کیه و درست حدس زدم یونا بود رو باز کردم براش ک امد داخل قبل از اینکه بیاد داخل خونه غذا سفارش دادم و امد داخل رو به حرف در امد
یونا: داداششیییییییییییییییییی سلااااااممممممممم مننننن امدممممممممممم ( رفت تو بغل یونگی)
یونگی: خوش امدی عزیزم بفرما داخل
یونا: داداشیییی دلم براتتتت تنگ شده بود ( رفت نشست رو مبل)
یونگی: منم دلم برات تنگ شده
ویو کوک
ک یا یونگی مواجه شدم بسم الله چرا اخماش تو همه چشه حالش خوبه ک به حرف در امدم
٪یونگی چته چی شده
_کوک به دادم برسسسسسسس اجیم داره میاددددددد کرههههههههههه( داد و بغض)
٪خب بزار بیاد چ مشکلی داره
_انگار یادت رفته ک من مافیام و نمیخوام کسی بفهمه ک من مافیا و میترسم این باهوشه بفهمههههه
٪اروم باش اروم خوب براش یه خونه بگیر
_میخواد بیاد پیش من باشه بعد تو میگی ک براش خونه بگیرم اینطور بیشتر مشکوک میشه ب من
٪خب ببرش پنت هاوس اونجا ک دیگه هیچ جاش شبیه مافیا ها نیست همه اش رنگ و رنگیه و خودت هم گفتی ک اینجا برا خانوادمه ک وقتی میان کره
_ عهههه نگاه کوکی عزیز من اونجا رو هم تر زدم توش ( لبخند)
٪دیگه به من هیچ ربطی نداره تو همه خونه هات و پنت هاوس هات و ویلا هات تر زدی ب فکر اینجاشم باید باشی ( عصبی)
_اروممم باش چته
٪خب کجا میخوای بزاری شون رو سرم یا تو خونم
_میشه تو. خونه ات بموننن
٪یونگیییییییی چتههههه زده به سرت منم خانواده دارم این یه هفته ناسلامتی پیشم هستن
_داداش تو ک بدتر از منـی خوب حالا یه کاری میکنم
٪ اهم باشه داداچ کمکی خواستی فقط بزنگ
_حتما یلا الان من باید برم
٪باشه برو بای
_بای
بعد از رفتن یونگی منم رفتم بالا کار هامو. انجام داد و زدم بیرون رفتم سمت خونه خودم
ویو یونگی
بعد از حرف زدن با کوک مونده بودم ک یونا رو کجا ببرم یا چیکار خونه بکنم ک ب فکری زد به سرم ماشینمو روشن کردم و مستقیم رفتم سمت پنت هاوس رفتم داخل دیدم بوی سیگار هست و بطری ویسکی ک. افتاده و لکه های از شراب قرمز رو زمین و خلاصه گند کاری تمام نگاه دیوارا کردم همشون یه جوری بودن و پرده ها رو اینا تصمیم گرفتم تا بیاد همه اینجا رو جمع و. جور کنم پرده ها رو کندم و بطری ها رو جمع کردم و خلاصه هر چس روس زمین بود و نبود رو جمع کردم و انداختم تو یه پلاستیک سیاه و انداختم بیرون و سوزوندم و بعد رفتم داخل پرده های رنگی رو نصب کردم تابلو های خوشکل رو گذاشتم و رفتم سراغ مبل و کاناپه ها سباه بودن همشون رو انداختم تو انباری و. اون مبل های رنگی رو اوردم و گذاشتم و رفتم زمین رو طی کشیدم نگاه کردم همه چی داشت تموم مشود البته تموم شد دیگه میخواستم جارو رو بزارم تو انباری ک زنگ در خورد بدو بدو رفتم جارو رو گذاشتم تو انباری و رفتم ببینم کیه و درست حدس زدم یونا بود رو باز کردم براش ک امد داخل قبل از اینکه بیاد داخل خونه غذا سفارش دادم و امد داخل رو به حرف در امد
یونا: داداششیییییییییییییییییی سلااااااممممممممم مننننن امدممممممممممم ( رفت تو بغل یونگی)
یونگی: خوش امدی عزیزم بفرما داخل
یونا: داداشیییی دلم براتتتت تنگ شده بود ( رفت نشست رو مبل)
یونگی: منم دلم برات تنگ شده
۲.۸k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.