🌛🇵 🇦 🇷 🇹 :①③
🌛🇵 🇦 🇷 🇹 :①③
از اونجایی که فقط تیشرت لش تنش بود و پاهاش لخت بود دستمو انداختم به پاهاش.....
یبیو: عه نکن دیگه الان مبرم شلوار میپوشم اصن...
ژان: باشه باشه....(خنده)
پرش زمانی به ساعت ۷
الان چند ساعت میشه که نشستمو فیلم میبینم دیگع کم کم ساعت۷شده بود... رفتم یه دوش بگیرم... لباسامو دراوردم و وارد شدم.. همینطور داشتم دوش میگرفتم که یهو یه صدایی اومد... گفتم حتما جانه... بلند گفتم..
یبیو: جاننن(بلند)
جوابی نشنیدم
یبیو:جاننن(بلند)
بازم جوابی نشنیدم...
که یهو متوجه خاموش شدن برقا شدم... ترسیدم بدنم داشت میلرزید که یهو در حموم باز شد... دقیقا نفهمیدم کسی که وارد حموم شد کی بود چون همجا تاریک بود... دستاشو روی بدنم حس میکردم لمسم میکرد..چشمامو بهم فشار دادمو گفتم...
یبیو:ت.. تو ک.. کی هستی؟(صدای لرزون و ترسیده)
.....:.....
یبیو: گ.. گفتم...(خواستم حرف بزنم که دستشو گذاشت رو دهنم گریم دراومد)
.....: شیش.... بیبی گریه نکن...
چه جرئتی داره... فقط جان میتونه بهم بگه بیبی... که یهو احساس درد زیر دلم کردم... متوجه شدم...
نویسنده: @kim_jung_yeon
از اونجایی که فقط تیشرت لش تنش بود و پاهاش لخت بود دستمو انداختم به پاهاش.....
یبیو: عه نکن دیگه الان مبرم شلوار میپوشم اصن...
ژان: باشه باشه....(خنده)
پرش زمانی به ساعت ۷
الان چند ساعت میشه که نشستمو فیلم میبینم دیگع کم کم ساعت۷شده بود... رفتم یه دوش بگیرم... لباسامو دراوردم و وارد شدم.. همینطور داشتم دوش میگرفتم که یهو یه صدایی اومد... گفتم حتما جانه... بلند گفتم..
یبیو: جاننن(بلند)
جوابی نشنیدم
یبیو:جاننن(بلند)
بازم جوابی نشنیدم...
که یهو متوجه خاموش شدن برقا شدم... ترسیدم بدنم داشت میلرزید که یهو در حموم باز شد... دقیقا نفهمیدم کسی که وارد حموم شد کی بود چون همجا تاریک بود... دستاشو روی بدنم حس میکردم لمسم میکرد..چشمامو بهم فشار دادمو گفتم...
یبیو:ت.. تو ک.. کی هستی؟(صدای لرزون و ترسیده)
.....:.....
یبیو: گ.. گفتم...(خواستم حرف بزنم که دستشو گذاشت رو دهنم گریم دراومد)
.....: شیش.... بیبی گریه نکن...
چه جرئتی داره... فقط جان میتونه بهم بگه بیبی... که یهو احساس درد زیر دلم کردم... متوجه شدم...
نویسنده: @kim_jung_yeon
۱۰.۰k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.