پارت اول :
پارت اول :
( خلاصه توی پست قبلیه )
ویو ا.ت : با حس خیسی صورت از خواب بلند شدم دیدم سیو جون در حالی که یه لیوان آب دستشه داره بهم میخنده .
( علامت ا.ت: _ / علامت سیو جون )
_ هوی بیشعور چرا آب میریزی ?
دوست دارم بعدشم به چه حقی به خواهر بزرگت حرف بد میزنی ؟ میدونی که هنوز بچه ای واسه فوش دادن برات بد آموزی داره میفهمی ؟ ( خنده )
_ برو بابا
رفتیم پایین تا صبحونه بخوریم که بابام گفت بعد از اینکه خوردید وسایل هاتونو جمع کنید
_ واسه چی ؟
ب . ا.ت : میخوایم با جونکوک و خانوادش و بعضی از فامیل هامون بریم مسافرت.
( وقتی به سیو جون نگاه کردم دیدم سرش پایینه انگار ناراحت شده )
من سیر شدم مرسی ( پوکر و ناراحت )
م . ا.ت : واسه چی تو که هیچی نخوردی ؟
( سیو جون اهمیت نداد رفت تو اتاقش منم میخواستم برم پیشش انگار ناراحت بود )
_ منم دیگه نمی خورم حالم بد میشه
( رفتم تو اتاق پیش سیو جون دیدم تو تختش نشسته بغض کرده و زانو هاشو بغل کرده )
_ چی شده اجی چرا ناراحتی ؟
هق... ا.ت من چطوری نمیتونم ناراحت نباشم (گریه )
_ خب مگه چی شده ؟
آخرین... باری که با ...جونگ کوک حرف زدم سر اینکه چرا هی مشکوک بازی در میاره با هم بحث کردیم گفت ..هق دیگه نمیخواد منو ببینه ولی بعدش پیام داد فقط گفت ببخشید ( گریه )
_ پسره ی بی شعور به چه حقی بهت این حرف رو میزنه اشغال ولی بازم تو فقط واسه همین ناراحتی ؟
خب از اون موقع دیگه روم نمیشه باهاش حرف بزنم
_ اشکال نداره من باهاش حرف میزنم خب؟
( س تکونی داد رفت بیرون )
منم رفتم تو اتاقم تا وسایل هامو آماده کنم .
این پارت تموم شد ببخشید اگه بد شد پارت بدی رو فردا میزارم چون الان وقت ندارم امید وارم خوشتون بیاد و لطفاً حمایت کنید و نظرتون رو حتما بگید 🙏🌚
#فیک#بی_تی_اس
( خلاصه توی پست قبلیه )
ویو ا.ت : با حس خیسی صورت از خواب بلند شدم دیدم سیو جون در حالی که یه لیوان آب دستشه داره بهم میخنده .
( علامت ا.ت: _ / علامت سیو جون )
_ هوی بیشعور چرا آب میریزی ?
دوست دارم بعدشم به چه حقی به خواهر بزرگت حرف بد میزنی ؟ میدونی که هنوز بچه ای واسه فوش دادن برات بد آموزی داره میفهمی ؟ ( خنده )
_ برو بابا
رفتیم پایین تا صبحونه بخوریم که بابام گفت بعد از اینکه خوردید وسایل هاتونو جمع کنید
_ واسه چی ؟
ب . ا.ت : میخوایم با جونکوک و خانوادش و بعضی از فامیل هامون بریم مسافرت.
( وقتی به سیو جون نگاه کردم دیدم سرش پایینه انگار ناراحت شده )
من سیر شدم مرسی ( پوکر و ناراحت )
م . ا.ت : واسه چی تو که هیچی نخوردی ؟
( سیو جون اهمیت نداد رفت تو اتاقش منم میخواستم برم پیشش انگار ناراحت بود )
_ منم دیگه نمی خورم حالم بد میشه
( رفتم تو اتاق پیش سیو جون دیدم تو تختش نشسته بغض کرده و زانو هاشو بغل کرده )
_ چی شده اجی چرا ناراحتی ؟
هق... ا.ت من چطوری نمیتونم ناراحت نباشم (گریه )
_ خب مگه چی شده ؟
آخرین... باری که با ...جونگ کوک حرف زدم سر اینکه چرا هی مشکوک بازی در میاره با هم بحث کردیم گفت ..هق دیگه نمیخواد منو ببینه ولی بعدش پیام داد فقط گفت ببخشید ( گریه )
_ پسره ی بی شعور به چه حقی بهت این حرف رو میزنه اشغال ولی بازم تو فقط واسه همین ناراحتی ؟
خب از اون موقع دیگه روم نمیشه باهاش حرف بزنم
_ اشکال نداره من باهاش حرف میزنم خب؟
( س تکونی داد رفت بیرون )
منم رفتم تو اتاقم تا وسایل هامو آماده کنم .
این پارت تموم شد ببخشید اگه بد شد پارت بدی رو فردا میزارم چون الان وقت ندارم امید وارم خوشتون بیاد و لطفاً حمایت کنید و نظرتون رو حتما بگید 🙏🌚
#فیک#بی_تی_اس
۲.۵k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.