من را در آغوش بگیر p2
$:چه خبر مایا
*:هیچی چطور مگه سوالی داری راحت باش بپرس
$:آره میخواستم بدونم تهیونگ هنوزم سر کلاس شما میاد؟
*:آره چطور مگه
$:هیچی همین جوری
*:اما از قیافت معلومه سوال دیگه ای هم داری راحت باش و خجالت نکش بپرس
$:از سوفی چه خبر یعنی اینکه حالش خوبه؟هنوز رو کسی کراش نزده؟خدانکرده خدانکرده زبونم لال رل نزده ؟نگو که تهیونگ تونسته مخش رو بزنه؟
*:هوشه آروم تر اول اینکه هیچ خبر دوم اینکه نه رو کسی کراش نزده سومن نه بابا سوفی آدم این کارا نیست چهارمن مگه تهیونگ همچین قستی داره اگه داره نه هنوز نه
$:باشه مرسی که جوابمو دادی
کوک و یو
داشتم میرفتم که مایا صدام کرد
*:واستا ببینم
$:چیه چی شده برا چی گفتی وایسم
*:تو از سوفی خوشت اومده ؟
$:نه
*:چرا
$:نه
*:گوه نخور و درست جواب بده😡
کوک و یو
شیطونه میگفت ببرمش اتاق شکنجه و اون دهن کثافتش رو جر بدم اما العان من تو مدرسه ام اگه ازم کوچیک ترین کاری سر بزنه سریع لو میرم من باید توی دنیا بیرون از دنیایه کاریم یک بچه خرخون مثبت باشم وگرنه زود لو میرم.
$:خوب آره
*:آره اگه بهش بگم ذوق میکنه هووووووووو (از خوشحالی هو کشید)
$:ول...
*:خفه شو ولی ملی نداریم هوووووو
مایا و یو
چه خفن باید برم به سوفی بگم ارهههه
داشتم میدوییدم سمت کلاس که شنیدم کوک داره باهام حرف میزنه اما نشنیده گرفتم
و واقعا هم نشنیدم چی گفت
کوک و یو
اون رفت آهایییی بهش نگووووووو
واینستاد فکر کنم نشنید العان میره جای سوفی و همه چیو بهش میگه نهههه
دویدم سمت کلاس و دیدم که مایا داره با سوفی حرف میزنه داشتم میرفتم که سوفی صدام زد.
سوفی و یو
داشتم درس میخوندم کا یهو چند تا از دخترای قلدر کلاسمون اومدن منو مسخره کردن و بعد باهم شرت بندی کردیم اونا به من گفتن سینگل به گورم و استعداد و قیافه رل زدن رو ندارم منم یهو جو گرفتم و سر رل زدن من شرت بندی کردیم که توی یک ماه باید رل بزنم یک رل واقعی اونا که رفتن من به خودم اومدم و فهمیدم چه دسته گلی به آب دادم من اگه رل بزنم سر هردو شغلم به مشکل میخورم درضمن من به خاطر مافیا بودنم اصلا نمیتونم و نباید رل بزنم و گرنه جون خودم،رلم و شرکتم به خطر میوفته اما من دختر ضعیفی نیستم داشتم فکر میکردم باید حالا چه گوهی بخورم که ناگهان مایا ار راه رسید گفتم چیشده چرا اینجوری نفس نفس میزنی چیشده اونم همه چیو و احساس جانکوک رو بهم گفت ناگهان جانکوک رو دیدم که وارد کلاس شد و با دیدن من میخواست فرار کنه امامن جلوش رو گرفتماین بهترین چیزی بود که اون موقع میخواستم بعد یک ماه هم میگم جانکوک بهم خیانت کرده و تمومش میکنم.
@:آهای جانکوک
$:ب.بببل.ه چی شده کارم داشتی
@:آره العان مایا همه چی رو برام تعریف کرد منم بدم نمیاد باهم باشیم
$:باورم نمیشه دارم چی میشنوم اما...
*:هیچی چطور مگه سوالی داری راحت باش بپرس
$:آره میخواستم بدونم تهیونگ هنوزم سر کلاس شما میاد؟
*:آره چطور مگه
$:هیچی همین جوری
*:اما از قیافت معلومه سوال دیگه ای هم داری راحت باش و خجالت نکش بپرس
$:از سوفی چه خبر یعنی اینکه حالش خوبه؟هنوز رو کسی کراش نزده؟خدانکرده خدانکرده زبونم لال رل نزده ؟نگو که تهیونگ تونسته مخش رو بزنه؟
*:هوشه آروم تر اول اینکه هیچ خبر دوم اینکه نه رو کسی کراش نزده سومن نه بابا سوفی آدم این کارا نیست چهارمن مگه تهیونگ همچین قستی داره اگه داره نه هنوز نه
$:باشه مرسی که جوابمو دادی
کوک و یو
داشتم میرفتم که مایا صدام کرد
*:واستا ببینم
$:چیه چی شده برا چی گفتی وایسم
*:تو از سوفی خوشت اومده ؟
$:نه
*:چرا
$:نه
*:گوه نخور و درست جواب بده😡
کوک و یو
شیطونه میگفت ببرمش اتاق شکنجه و اون دهن کثافتش رو جر بدم اما العان من تو مدرسه ام اگه ازم کوچیک ترین کاری سر بزنه سریع لو میرم من باید توی دنیا بیرون از دنیایه کاریم یک بچه خرخون مثبت باشم وگرنه زود لو میرم.
$:خوب آره
*:آره اگه بهش بگم ذوق میکنه هووووووووو (از خوشحالی هو کشید)
$:ول...
*:خفه شو ولی ملی نداریم هوووووو
مایا و یو
چه خفن باید برم به سوفی بگم ارهههه
داشتم میدوییدم سمت کلاس که شنیدم کوک داره باهام حرف میزنه اما نشنیده گرفتم
و واقعا هم نشنیدم چی گفت
کوک و یو
اون رفت آهایییی بهش نگووووووو
واینستاد فکر کنم نشنید العان میره جای سوفی و همه چیو بهش میگه نهههه
دویدم سمت کلاس و دیدم که مایا داره با سوفی حرف میزنه داشتم میرفتم که سوفی صدام زد.
سوفی و یو
داشتم درس میخوندم کا یهو چند تا از دخترای قلدر کلاسمون اومدن منو مسخره کردن و بعد باهم شرت بندی کردیم اونا به من گفتن سینگل به گورم و استعداد و قیافه رل زدن رو ندارم منم یهو جو گرفتم و سر رل زدن من شرت بندی کردیم که توی یک ماه باید رل بزنم یک رل واقعی اونا که رفتن من به خودم اومدم و فهمیدم چه دسته گلی به آب دادم من اگه رل بزنم سر هردو شغلم به مشکل میخورم درضمن من به خاطر مافیا بودنم اصلا نمیتونم و نباید رل بزنم و گرنه جون خودم،رلم و شرکتم به خطر میوفته اما من دختر ضعیفی نیستم داشتم فکر میکردم باید حالا چه گوهی بخورم که ناگهان مایا ار راه رسید گفتم چیشده چرا اینجوری نفس نفس میزنی چیشده اونم همه چیو و احساس جانکوک رو بهم گفت ناگهان جانکوک رو دیدم که وارد کلاس شد و با دیدن من میخواست فرار کنه امامن جلوش رو گرفتماین بهترین چیزی بود که اون موقع میخواستم بعد یک ماه هم میگم جانکوک بهم خیانت کرده و تمومش میکنم.
@:آهای جانکوک
$:ب.بببل.ه چی شده کارم داشتی
@:آره العان مایا همه چی رو برام تعریف کرد منم بدم نمیاد باهم باشیم
$:باورم نمیشه دارم چی میشنوم اما...
۲.۴k
۱۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.