hidden love عشق پنهان شده
p49
نامجون. خوبه... ات آماده شو عزیزم بریم خونه
سری تکون دادم که اعضا رفتن ببرون تا لباس عوض کنم بعد تموم شدن کارم به سمت ماشینش حرکت کردیم...
.
.
ساعت 6صبح بود برگه ای برداشتمو شروع کردم به نوشتن نامه برای اعضا
متن نامه: سلام هیونگای گلم الان که این نامه رو میخونید من از گروه جدا شدم امروز استفا ناممو به کمپانی میدم امید وارم تو کاراتون موفق باشید دوستون دارم "ات"
برگه رو روی تختم انداختم از نردبون تخت پایین امدمو به تخت کوک نگاه کردم بغضم شکست انگار قلبمو فشار میدادن
خاطر مثل فیلم از جلو چشمام رد میشد
"خاطرات"
ات. چرا منو نمیزاری رو تخت خودم؟
کوک. با این وضع پات نمیتونی بری بالا
....
کوک. بیابغلممم
ات. جا میشم رو تخت؟
کوک. جای تو.. تو بغلمه بیا
پریدم تو بغلش
کوک. ات... قول میدم تا آخر عمر پیشت باشم
ات. منم همینطور
بوسه ای به لبام زدو خوابیدم
...
"پایان خاطرات"
اشکام دیدمو تار میکرد تموم شد؟ اون قولایی که دادی چی؟اون عاشقتم عشقم گفتنات؟(گریه) گلومو گرفتم از شدت درد داشت میسوخت سریع ساک لباسمو برداشتمو از خونه خارج شدم اشکامو پاک کردم فراموشش کنم؟ چطوری؟ بعد چند دقیقه راه رفتن به کمپانی رسیدم نامه استفامو نوشتم از اونجا خارج شدم خیلی سخت بود استفا دادن نمیزاستن ولی بعد کلی زور بلا تموم شد جایی برای مونده نداشتم با یاد آوری بنگچان شمارشو گرفتم بعد سه تا بوق برداشت
بنگچان. سلام ات خوبی؟
ات. سلام ممنون
ینگچان. چیزی شده عزیزم؟ برای چی رنگ زدی؟
با خجاات لب زدم
ات. هیونگ من... خب میتونم دوروزی خونت بمونم
بنگچان. چـ چی؟ البته... ولی چرا؟
ات. میام توضیح میدم
بنگچان. باشه
قطع کردمو به سمت خونه بنگچان حرکت کردم
بعد15مین رسیدم زنگ درو فشار دادم که با لبخند دررو باز کرد ولی با دیدن صورت رنگ پریده و چشمای اشکی من لبخندش محو شد
بنگچان. ات چه بلای سر خودت آوردی(نگران)
همین کلمه کافی بودتا دوباره اشکام سرازیر شه با گریه خودمو انداختم بغلش
ات. هیونگگک کوک ولم کرد(گریه)
بنگچان. یعنی چی؟ بیا داخل الان یکی میبینه
رفتیم داخل منو رو کاناپه گذاشتو خودش روبه روم نشست
بنکچان. توضیح بده ببنیم چی شد؟
ات.(همه چیو توضیح داد)
بنگچان. تقصر منه ات منو ببخش(ناراحت)
ادامه دارد..
حمایت کنید🥹❤
نامجون. خوبه... ات آماده شو عزیزم بریم خونه
سری تکون دادم که اعضا رفتن ببرون تا لباس عوض کنم بعد تموم شدن کارم به سمت ماشینش حرکت کردیم...
.
.
ساعت 6صبح بود برگه ای برداشتمو شروع کردم به نوشتن نامه برای اعضا
متن نامه: سلام هیونگای گلم الان که این نامه رو میخونید من از گروه جدا شدم امروز استفا ناممو به کمپانی میدم امید وارم تو کاراتون موفق باشید دوستون دارم "ات"
برگه رو روی تختم انداختم از نردبون تخت پایین امدمو به تخت کوک نگاه کردم بغضم شکست انگار قلبمو فشار میدادن
خاطر مثل فیلم از جلو چشمام رد میشد
"خاطرات"
ات. چرا منو نمیزاری رو تخت خودم؟
کوک. با این وضع پات نمیتونی بری بالا
....
کوک. بیابغلممم
ات. جا میشم رو تخت؟
کوک. جای تو.. تو بغلمه بیا
پریدم تو بغلش
کوک. ات... قول میدم تا آخر عمر پیشت باشم
ات. منم همینطور
بوسه ای به لبام زدو خوابیدم
...
"پایان خاطرات"
اشکام دیدمو تار میکرد تموم شد؟ اون قولایی که دادی چی؟اون عاشقتم عشقم گفتنات؟(گریه) گلومو گرفتم از شدت درد داشت میسوخت سریع ساک لباسمو برداشتمو از خونه خارج شدم اشکامو پاک کردم فراموشش کنم؟ چطوری؟ بعد چند دقیقه راه رفتن به کمپانی رسیدم نامه استفامو نوشتم از اونجا خارج شدم خیلی سخت بود استفا دادن نمیزاستن ولی بعد کلی زور بلا تموم شد جایی برای مونده نداشتم با یاد آوری بنگچان شمارشو گرفتم بعد سه تا بوق برداشت
بنگچان. سلام ات خوبی؟
ات. سلام ممنون
ینگچان. چیزی شده عزیزم؟ برای چی رنگ زدی؟
با خجاات لب زدم
ات. هیونگ من... خب میتونم دوروزی خونت بمونم
بنگچان. چـ چی؟ البته... ولی چرا؟
ات. میام توضیح میدم
بنگچان. باشه
قطع کردمو به سمت خونه بنگچان حرکت کردم
بعد15مین رسیدم زنگ درو فشار دادم که با لبخند دررو باز کرد ولی با دیدن صورت رنگ پریده و چشمای اشکی من لبخندش محو شد
بنگچان. ات چه بلای سر خودت آوردی(نگران)
همین کلمه کافی بودتا دوباره اشکام سرازیر شه با گریه خودمو انداختم بغلش
ات. هیونگگک کوک ولم کرد(گریه)
بنگچان. یعنی چی؟ بیا داخل الان یکی میبینه
رفتیم داخل منو رو کاناپه گذاشتو خودش روبه روم نشست
بنکچان. توضیح بده ببنیم چی شد؟
ات.(همه چیو توضیح داد)
بنگچان. تقصر منه ات منو ببخش(ناراحت)
ادامه دارد..
حمایت کنید🥹❤
۱۶.۰k
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.