فلیکس پارت ۱
وقتی بهت خیانت میکنه ..
شخصیت ها : فلیکس ، ا.ت ، لیا ، ای ان
ویو ا.ت :
فلیکس چند روزه خیلی اخلاقش عوض شده خیلی سرش تو گوشیه ... اصلا بهم کم توجه میکنه ...... اها راستی یادم رفت امروز تولدشه میخوام تو خونمون بگیرم تا سورپرایز شه
خب اول زنگ بزنم به ای ان ( برادر فلیکس مثلاً 🤣)
ای ان : الو
ا.ت : سلام ( اروم )
ای ان : چرا اروم حرف میزنی ؟
ا.ت : خب نمیخوام فلیکس بفهمه کی میای ؟
ای ان : نزدیک ۴ میام
ا.ت : اوکی بای
ای ان : بای
..
ساعت چهار قبل از اومدن ای ان :
فلیکس: من میرم بیرون ( با لبخندی که به صفحه نمایش میزد
ا.ت : کجا میری
فلیکس: باشه برو
ا.ت : عه منم میخوام برم کمپانی
( ا.ت الکی گفت تا فلیکس وقتی اومد خونه همه جا سکوت باشه تا بیشتر سورپرایز بشه
اومدن ای ان :
ا.ت : خب بیا شروع کنیم
ای ان : بریم تو کارش
همه کارو کردن میزو چیدن ........
قرار لیا و فلیکس :
فلیکس: سلام پرنسس
لیا : سلام اقای لی
بعد از کلی گپ زدن ....
فلیکس : خب میخوای یه کارایی باهم بکنیم
لیا : اره ولی اینجا ؟
فلیکس: نه تو خونه ی من
لیا : باشه ولی ا.ت چی ؟
فلیکس: اون رفته بیرون
رفتن به سمت خونهی خونه فلیکس
ا.ت : ای ان صدای اسانسور میاد حتما فلیکسه
وایییی خیلی ذوق دارم
فلیکس و لیا هم زمان که داشت از هم لب میگرفتن رفتن داخل
ا.ت : چراغا روشن شد و ا.ت با لبخندی پر از ذوق برگشت و وقتی با اون صحنه مواجه شد کیک از دستش افتاد و قطره
ها از کنار چشمش به سمت پایین میومدن
فلیکس : برات توضیح میدم
ا.ت : چیرو توضیح میدی ؟ چطور تونستی با قلب من بازی کنی ؟ با گریه میگفت
فلیکس : متاسفم واقعا نمیخواستم اینجور بشه
ا.ت : الان دیگه تموم شده من کسی رو به نام فلیکس نمیشناسم
ا.ت اومد و محکم زد تو گوش لیا
و اونجا رو ترک کرد الان ۴ ساله از اون اتفاق میگذره ..
شخصیت ها : فلیکس ، ا.ت ، لیا ، ای ان
ویو ا.ت :
فلیکس چند روزه خیلی اخلاقش عوض شده خیلی سرش تو گوشیه ... اصلا بهم کم توجه میکنه ...... اها راستی یادم رفت امروز تولدشه میخوام تو خونمون بگیرم تا سورپرایز شه
خب اول زنگ بزنم به ای ان ( برادر فلیکس مثلاً 🤣)
ای ان : الو
ا.ت : سلام ( اروم )
ای ان : چرا اروم حرف میزنی ؟
ا.ت : خب نمیخوام فلیکس بفهمه کی میای ؟
ای ان : نزدیک ۴ میام
ا.ت : اوکی بای
ای ان : بای
..
ساعت چهار قبل از اومدن ای ان :
فلیکس: من میرم بیرون ( با لبخندی که به صفحه نمایش میزد
ا.ت : کجا میری
فلیکس: باشه برو
ا.ت : عه منم میخوام برم کمپانی
( ا.ت الکی گفت تا فلیکس وقتی اومد خونه همه جا سکوت باشه تا بیشتر سورپرایز بشه
اومدن ای ان :
ا.ت : خب بیا شروع کنیم
ای ان : بریم تو کارش
همه کارو کردن میزو چیدن ........
قرار لیا و فلیکس :
فلیکس: سلام پرنسس
لیا : سلام اقای لی
بعد از کلی گپ زدن ....
فلیکس : خب میخوای یه کارایی باهم بکنیم
لیا : اره ولی اینجا ؟
فلیکس: نه تو خونه ی من
لیا : باشه ولی ا.ت چی ؟
فلیکس: اون رفته بیرون
رفتن به سمت خونهی خونه فلیکس
ا.ت : ای ان صدای اسانسور میاد حتما فلیکسه
وایییی خیلی ذوق دارم
فلیکس و لیا هم زمان که داشت از هم لب میگرفتن رفتن داخل
ا.ت : چراغا روشن شد و ا.ت با لبخندی پر از ذوق برگشت و وقتی با اون صحنه مواجه شد کیک از دستش افتاد و قطره
ها از کنار چشمش به سمت پایین میومدن
فلیکس : برات توضیح میدم
ا.ت : چیرو توضیح میدی ؟ چطور تونستی با قلب من بازی کنی ؟ با گریه میگفت
فلیکس : متاسفم واقعا نمیخواستم اینجور بشه
ا.ت : الان دیگه تموم شده من کسی رو به نام فلیکس نمیشناسم
ا.ت اومد و محکم زد تو گوش لیا
و اونجا رو ترک کرد الان ۴ ساله از اون اتفاق میگذره ..
۹.۶k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.