ققنوس سرخ
part ¹⁷
.....: به اونا هم میرسیم ولی اینجا تو حق سوال کردن نداری من حرف میزنم تو فقط وقتی ازت سوال پرسیدم می تونی حرف بزنی ( خونسرد و خش دار )
با لحن حرف زدن و اون صدای دورگه که باعث میشد تشخیص جنسیتش مشگل بشه قلبم میریخت و ترس بهم هجوم میاورد اما یه حسی درونم بهم میگفت که اون می تونه جواب تمام سوالام باشه یه حسی میگفت بهش اعتماد کن
پس فقط در جواب سرمو تکون دادم که حرفشو ادامه داد
....: امشب یه شب خاصه چون امشب ماه خونینه در یه همچین شبی تمام ومپایر ها دور هم جمع میشن برای قدر دانی از مردگان اما همش در اینا خلاصه نمیشه
مکثی کرد و به سمتم برگشت و گفت
....: ومپایر هایی که اینجا حضور دارن در این شب به خصوص قراره خیلی درد بکشن جنسیت نداره تمام ومپایر ها در این شب تمام دردی که در صد سال اخیر به انسانا وارد کردن و میکشن
جوری که از چشماشون خون بیاد و ناخوناشون گوشتشونو پاره کنه دندونشون لبشونو پاره کنه جوری که از درد مرگ رو تجربه کنن این اتفاق هر صد سال یه بار میفته
....: فک میکنی ومپایرا چون عمر جاودان دارن و قدرت هایی فرا تر از انسانا دارن زندگیشون راحته ؟
...: اونا بیرحمن و قاتل و خون خوارن چون نفرین شدن اونا صد برابر درد هایی که به بقیه میدن رو تجربه میکنن
تمام مدت بهش نگاه میکردم با هر کلمش بیشتر تعجب میکردم یعنی اون موجودات شیطانی که مایه وحشت همه هسن درواقع بیشتر از انسانا درد میکشن ؟
متوجه شدم جمعیت داره از مجسمه دور میشه ولی همه به یه سمت میرفتن
با رفتن اونا به سمت اون مجسه رفت و روی زمین ایستاد حالا که بهش توجه مبکنم باهاش لخته و کفش نداره بی پیرهن که دامنش تا مچ پاشه و آستین داره برشه میتونم بگم کمی بنظر میاد که دختر باشه
روی زمین قرار گرعتیم به سمت مجسمه رفت و وستشو روش کشید دوباره به حرف اومد
....: پدرم به خاطر نفرینش حتی روحشم نمی تونه آزاد باشه
مکثی کرد و ادامه داد
...: میخوام درباره به وجود اومدن اولین خون آشام برات بگم یعنی پدرم
به سمتم برگشت دستشو آوردبالا و بعد پاین که خودمو توی یه اتاق دیدم
روبه روی یه عکس بزرگ ایستاده بود
توی عکس یه مرد با موهای مشکی و یه زن با چشمای شبز و موهای طلایی بود که بغل زنه به بچه بود به دختر با چشمای قرمز و موهای طلایی
بلاخره شروع کرد به صحبت
فالو ♡☆
.....: به اونا هم میرسیم ولی اینجا تو حق سوال کردن نداری من حرف میزنم تو فقط وقتی ازت سوال پرسیدم می تونی حرف بزنی ( خونسرد و خش دار )
با لحن حرف زدن و اون صدای دورگه که باعث میشد تشخیص جنسیتش مشگل بشه قلبم میریخت و ترس بهم هجوم میاورد اما یه حسی درونم بهم میگفت که اون می تونه جواب تمام سوالام باشه یه حسی میگفت بهش اعتماد کن
پس فقط در جواب سرمو تکون دادم که حرفشو ادامه داد
....: امشب یه شب خاصه چون امشب ماه خونینه در یه همچین شبی تمام ومپایر ها دور هم جمع میشن برای قدر دانی از مردگان اما همش در اینا خلاصه نمیشه
مکثی کرد و به سمتم برگشت و گفت
....: ومپایر هایی که اینجا حضور دارن در این شب به خصوص قراره خیلی درد بکشن جنسیت نداره تمام ومپایر ها در این شب تمام دردی که در صد سال اخیر به انسانا وارد کردن و میکشن
جوری که از چشماشون خون بیاد و ناخوناشون گوشتشونو پاره کنه دندونشون لبشونو پاره کنه جوری که از درد مرگ رو تجربه کنن این اتفاق هر صد سال یه بار میفته
....: فک میکنی ومپایرا چون عمر جاودان دارن و قدرت هایی فرا تر از انسانا دارن زندگیشون راحته ؟
...: اونا بیرحمن و قاتل و خون خوارن چون نفرین شدن اونا صد برابر درد هایی که به بقیه میدن رو تجربه میکنن
تمام مدت بهش نگاه میکردم با هر کلمش بیشتر تعجب میکردم یعنی اون موجودات شیطانی که مایه وحشت همه هسن درواقع بیشتر از انسانا درد میکشن ؟
متوجه شدم جمعیت داره از مجسمه دور میشه ولی همه به یه سمت میرفتن
با رفتن اونا به سمت اون مجسه رفت و روی زمین ایستاد حالا که بهش توجه مبکنم باهاش لخته و کفش نداره بی پیرهن که دامنش تا مچ پاشه و آستین داره برشه میتونم بگم کمی بنظر میاد که دختر باشه
روی زمین قرار گرعتیم به سمت مجسمه رفت و وستشو روش کشید دوباره به حرف اومد
....: پدرم به خاطر نفرینش حتی روحشم نمی تونه آزاد باشه
مکثی کرد و ادامه داد
...: میخوام درباره به وجود اومدن اولین خون آشام برات بگم یعنی پدرم
به سمتم برگشت دستشو آوردبالا و بعد پاین که خودمو توی یه اتاق دیدم
روبه روی یه عکس بزرگ ایستاده بود
توی عکس یه مرد با موهای مشکی و یه زن با چشمای شبز و موهای طلایی بود که بغل زنه به بچه بود به دختر با چشمای قرمز و موهای طلایی
بلاخره شروع کرد به صحبت
فالو ♡☆
۲.۷k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.