♡
♡
پسرک ما توی روشنایی صدای دختر غرق شد.
میتونست همون لحظه اول تمام احساسات تموم ناشدنیش رو به دختر بگه.. ولی زود نبود!؟
آروم آروم شروع به حرکت دادن پاهاش شد.. صدای چکمه های براقش کل مغازه و گل های منتظر رو گوش زد کرد..
سمت دختر رفت.. لب های خوش فرمش رو تَر کرد..
_هاه.. بله!
میتونید زیبا ترین گل مغازتون رو نشونم بدید!؟
دختر دستپاچه شد..زیاد به صدای بارونی پسر توجهی نکرده بود..
همه ی حواسش به قیافه ی نورانی پسر بود..بارون چیک چیک به دیوار شیشه ای تزئین شده عصابت میکرد.. بوی عطر تلخ پسر کل مغازه رو به دست گرفته بود..
البته برای من و شما تلخه.. برای دخترک زیبامون شیرین ترین بوی دنیای کوچیکش بود..
+ع..عاا..بله..البته!
با دستش دامنش رو صاف کرد..
به سمت زیباترین گل مغازشون که مخلوط رنگی سفید و صورتی بود راهی شد..
چند شاخشو به دست گرفت و مقصد به سمت پسر ترک کرد..
با کفشای مشکیش نزدیک پسر شد..
با صدایی که ذوق زیادی توش بود لب زد..
+این گل..واقعا از نظر من خیلی قشنگه..
البته اگه دوستش ندارید میتونم گل های دیگه ای هم نشونتون بدم..
قلب پسر به تپش افتاد..
انگار زمان وایستاده بود و فقط صدای بارون حکم فرما بود!
اون گل ها واقعا زیبا بودن..
نه بخاطر رنگشون.. نه بخاطر بوشون..
بخاطر اینکه این دختر ریزه میزه این گل رو پسند کرده بود...
پسرک ما توی روشنایی صدای دختر غرق شد.
میتونست همون لحظه اول تمام احساسات تموم ناشدنیش رو به دختر بگه.. ولی زود نبود!؟
آروم آروم شروع به حرکت دادن پاهاش شد.. صدای چکمه های براقش کل مغازه و گل های منتظر رو گوش زد کرد..
سمت دختر رفت.. لب های خوش فرمش رو تَر کرد..
_هاه.. بله!
میتونید زیبا ترین گل مغازتون رو نشونم بدید!؟
دختر دستپاچه شد..زیاد به صدای بارونی پسر توجهی نکرده بود..
همه ی حواسش به قیافه ی نورانی پسر بود..بارون چیک چیک به دیوار شیشه ای تزئین شده عصابت میکرد.. بوی عطر تلخ پسر کل مغازه رو به دست گرفته بود..
البته برای من و شما تلخه.. برای دخترک زیبامون شیرین ترین بوی دنیای کوچیکش بود..
+ع..عاا..بله..البته!
با دستش دامنش رو صاف کرد..
به سمت زیباترین گل مغازشون که مخلوط رنگی سفید و صورتی بود راهی شد..
چند شاخشو به دست گرفت و مقصد به سمت پسر ترک کرد..
با کفشای مشکیش نزدیک پسر شد..
با صدایی که ذوق زیادی توش بود لب زد..
+این گل..واقعا از نظر من خیلی قشنگه..
البته اگه دوستش ندارید میتونم گل های دیگه ای هم نشونتون بدم..
قلب پسر به تپش افتاد..
انگار زمان وایستاده بود و فقط صدای بارون حکم فرما بود!
اون گل ها واقعا زیبا بودن..
نه بخاطر رنگشون.. نه بخاطر بوشون..
بخاطر اینکه این دختر ریزه میزه این گل رو پسند کرده بود...
۲.۰k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.