فیک مروارد سیاه
فیک مروارد سیاه
پارت۶
اقای کیم: خیلی خوبه که مستقلی
ا.ت: خیلی ممنونم ازتون
ویو تهیونگ
لباس ا.ت باز بود نمیدونم چرا ولی عصبی شدم تا میخواستم ی چیزی بگم ا.ت با برادرش رفت منم تمام مدت بهش زل زده بودم
ویو ا.ت
تمام مدت تهیونگ بهم نگاه میکرد خب تعجب کرده بودم ولی اهمیتی ندادم بعد از سه ساعت منو جیمین رفتیم خونه
پرش به 3ماه بعد
ویو تهیونگ
تو این سه ماه خیلی به ا.ت وابسته شده بودم خیلی عاشقش بودم ولی نمیدونستم چطور بگم با جیمین صمیمی شده بودم و خب نمیخواستم اون بدونه چون میترسیدم قبول نکنه
ویو ا.ت
تو این مدت خیلی پیشرفت کردم به کمک تهیونگ خیلی کارام و خودم مشهور شده بودم امروز میخواستم به تهیونگ بگم که بهم پیشنهاد دادن برم برای مراسم هفته مد پاریس عکاس باشم
ا.ت در اتاق تهیونگو میزنه و بعد از شنیدن تایید تهیونگ وارد اتاق میشه
ا.ت: سلام خوبی
تهیونگ: بهبه سلام چطوری(لبخند)
ا.ت: میگم ی خبر خوب دارم برات باورت نمیشه(ذوق)
تهیونگ: بگو چیشده؟
ا.ت: منو برای عکاس شدن تو هفته مد پاریس دعوت کردن باورت میشه(ذوق)
تهیونگ: چ..چی عه؟ برات خوشحالم ( لبخند فیک)
تهیونگ تو ذهنش:( اگر ی شرکت بهش پیشنهاد بده و اون بره از پیشم چی..چکارکنم بهش بگم؟ اگر از دستش بدم چکارکنم)
تهیونگ: خب کی میخوای بری؟
ا.ت: خب امشب میرم اومدم خدافسی کنم
تهیونگ: بلند شدم بغلش کردمو گفتم مراقب خودت باشیاااا عکاسم برام خیلی مهمه( خندهی الکی)
ا.ت: مثل داداشمی همش میگه مراقب باش انگار بچم خب دیگه من رفتم بای بای
ساری کم بود خستم بعد ادامشو میزارم)
پارت۶
اقای کیم: خیلی خوبه که مستقلی
ا.ت: خیلی ممنونم ازتون
ویو تهیونگ
لباس ا.ت باز بود نمیدونم چرا ولی عصبی شدم تا میخواستم ی چیزی بگم ا.ت با برادرش رفت منم تمام مدت بهش زل زده بودم
ویو ا.ت
تمام مدت تهیونگ بهم نگاه میکرد خب تعجب کرده بودم ولی اهمیتی ندادم بعد از سه ساعت منو جیمین رفتیم خونه
پرش به 3ماه بعد
ویو تهیونگ
تو این سه ماه خیلی به ا.ت وابسته شده بودم خیلی عاشقش بودم ولی نمیدونستم چطور بگم با جیمین صمیمی شده بودم و خب نمیخواستم اون بدونه چون میترسیدم قبول نکنه
ویو ا.ت
تو این مدت خیلی پیشرفت کردم به کمک تهیونگ خیلی کارام و خودم مشهور شده بودم امروز میخواستم به تهیونگ بگم که بهم پیشنهاد دادن برم برای مراسم هفته مد پاریس عکاس باشم
ا.ت در اتاق تهیونگو میزنه و بعد از شنیدن تایید تهیونگ وارد اتاق میشه
ا.ت: سلام خوبی
تهیونگ: بهبه سلام چطوری(لبخند)
ا.ت: میگم ی خبر خوب دارم برات باورت نمیشه(ذوق)
تهیونگ: بگو چیشده؟
ا.ت: منو برای عکاس شدن تو هفته مد پاریس دعوت کردن باورت میشه(ذوق)
تهیونگ: چ..چی عه؟ برات خوشحالم ( لبخند فیک)
تهیونگ تو ذهنش:( اگر ی شرکت بهش پیشنهاد بده و اون بره از پیشم چی..چکارکنم بهش بگم؟ اگر از دستش بدم چکارکنم)
تهیونگ: خب کی میخوای بری؟
ا.ت: خب امشب میرم اومدم خدافسی کنم
تهیونگ: بلند شدم بغلش کردمو گفتم مراقب خودت باشیاااا عکاسم برام خیلی مهمه( خندهی الکی)
ا.ت: مثل داداشمی همش میگه مراقب باش انگار بچم خب دیگه من رفتم بای بای
ساری کم بود خستم بعد ادامشو میزارم)
۳.۷k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.