روباه و شکارچی
#روباه_و_شکارچی
#پارت_نهم
پرش زمانی ساعت ۹
جونگ ایل : همه چی اماده است ولی با این کاری که انجام میدم منم میمیرم
ویو ات
الان ساعت ۹ شب هستش اگه جونگ ایل میخواست کاری انجام بده پس تا الان انجام میداد پس فقط میخواسته منو بترسونه
جونگکوک : ات میشه امشب کنار من بخوابی؟
ات : الان بگم نه تو قبول میکنی ؟
جونگکوک : نه
ات : خب پس باید بخوابم دیگه
جونگکوک : دراز بکش رو تخت
ویو ات
نمیدونم چرا دلم میلرزید ولی کنار جونگکوک خوابیدم
صبح ساعت ۱۰
ویو ات
سریع بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون که یهو یه صدا اومد یه صدا مثل ترکیدن بود رفتم اشپز خونه که دیدم سر اشپز افتاده زمین و پاش شکسته منم مجبور شدم غذا بپزم بعدش برای ارباب بردم که یهو دیدم ارباب داره از پاهاش تبدیل به سنگ میشه ولی بازم داره نقاشی میکشه
ات : ارباب از اونجا بیاین بیرون
کوک : نمیتونم
ات : چرااااا الان تبدیل به سنگ میشین
کوک : من به انداره کافی زندگی کردم بزار جونگ ایل به آرزوش برسه(بدون ترس و بی تفاوت) ( مثلا داری میمیریااا اصلا براش مهم نیست 😐😑 )
ات : الان درستش میکنم همین جا وایسا ( دوید و رفت
کوک : یااااا بزار الان که دارم میمیرم برا آخرین بار پیشت باشم (ادمین داره از حرص جر میخوره)
ویو ات
رفتم اتاق جونگ ایل که دیدم همه چی روی هوا وایساده
جونگ ایل : برو بیرون
ات : نه تمومش کن
جونگ ایل : من ۱۰ سال برا همین سر کردم
ات : خودتم داری تبدیل به سنگ میشی
جونگ ایل : مهم نیست
ویو ات
دیدم یه زغال خیلی بزرگ اونجاست اونو برداشتم و پرت کردم سمت جونگ ایل که خورد به سرش و جونگ ایل افتاد زمین و همه وسایلا که روی هوا بودن افتادن زمین منم دویدم سمت ارباب که دیدم نیست و فقط پودر سنگ اونجاست با دیدن این نشستم و گریه کردم......
شرط ها
لایک ۳۲
کامنت ۳۲
#پارت_نهم
پرش زمانی ساعت ۹
جونگ ایل : همه چی اماده است ولی با این کاری که انجام میدم منم میمیرم
ویو ات
الان ساعت ۹ شب هستش اگه جونگ ایل میخواست کاری انجام بده پس تا الان انجام میداد پس فقط میخواسته منو بترسونه
جونگکوک : ات میشه امشب کنار من بخوابی؟
ات : الان بگم نه تو قبول میکنی ؟
جونگکوک : نه
ات : خب پس باید بخوابم دیگه
جونگکوک : دراز بکش رو تخت
ویو ات
نمیدونم چرا دلم میلرزید ولی کنار جونگکوک خوابیدم
صبح ساعت ۱۰
ویو ات
سریع بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون که یهو یه صدا اومد یه صدا مثل ترکیدن بود رفتم اشپز خونه که دیدم سر اشپز افتاده زمین و پاش شکسته منم مجبور شدم غذا بپزم بعدش برای ارباب بردم که یهو دیدم ارباب داره از پاهاش تبدیل به سنگ میشه ولی بازم داره نقاشی میکشه
ات : ارباب از اونجا بیاین بیرون
کوک : نمیتونم
ات : چرااااا الان تبدیل به سنگ میشین
کوک : من به انداره کافی زندگی کردم بزار جونگ ایل به آرزوش برسه(بدون ترس و بی تفاوت) ( مثلا داری میمیریااا اصلا براش مهم نیست 😐😑 )
ات : الان درستش میکنم همین جا وایسا ( دوید و رفت
کوک : یااااا بزار الان که دارم میمیرم برا آخرین بار پیشت باشم (ادمین داره از حرص جر میخوره)
ویو ات
رفتم اتاق جونگ ایل که دیدم همه چی روی هوا وایساده
جونگ ایل : برو بیرون
ات : نه تمومش کن
جونگ ایل : من ۱۰ سال برا همین سر کردم
ات : خودتم داری تبدیل به سنگ میشی
جونگ ایل : مهم نیست
ویو ات
دیدم یه زغال خیلی بزرگ اونجاست اونو برداشتم و پرت کردم سمت جونگ ایل که خورد به سرش و جونگ ایل افتاد زمین و همه وسایلا که روی هوا بودن افتادن زمین منم دویدم سمت ارباب که دیدم نیست و فقط پودر سنگ اونجاست با دیدن این نشستم و گریه کردم......
شرط ها
لایک ۳۲
کامنت ۳۲
۹.۲k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.