اؤ بیشتر از همیشهٔ تنها شدهٔ بود . صندلئ اش را روبروئ پنج
اؤ بیشتر از همیشهٔ تنها شدهٔ بود . صندلئ اش را روبروئ پنجرهٔ کوچکش قرار داد . پردهٔ را کنار زد و چایئ که صبح دم کردهٔ بود در دست گرفت . بهٔ افتابئ که درحال طلوع بود خیرهٔ شدهٔ بود . نفسئ عمیق کشید و خود را خالئ از احساسات کرد . کتابش نصفهٔ ماندهٔ بود ، کتاب را در دست گرفت و شروع به خواندن کرد : گوش کن اژدهائ احمق ، یك لحظهٔ وول نخور وگرنهٔ دیگر برایت داستان تعریف نمیکنم ! ) دخترك درگیر داستان شدهٔ بود ، شاید چون کتابش هدیهٔ ائ از طرف اؤ بود ؟
۱.۹k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳