كسى كه ناز مرا مى كشيد ، مادر بود
كسى كه ناز مرا مىكشيد ، مادر بود
كسى كه حرف مرا مىشنيد مادر بود
كسى كه گنج به دستم سپرد، بود پدر
كسى كه رنج به پايم كشيد ، مادر بود
كسى كه شيره ی جان میمكيد من بودم
كسى كه روح به تن میدميد ، مادر بود
كسى كه در دل شب از صداى گريه ی من
سپندوار زجا میجهيد ، مادر بود
كسى كه خارى اگر پيش پاى من میديد
چو غنچه جامه به تن میدريد، مادر بود
كسى كه دور اگر میشدم ز دامانش
برهنه پا ز پیام میدويد ، مادر بود
ز دست دشمن هستى درین سيه بازار
كسى كه جان مرا میخريد ، مادر بود
كنار بستر بيماریام پرستارى ،
كه تا به صبح نمى آرميد ، مادر بود
به روزگار جوانى كسى كه قامت او
به زير بار محبت خميد ، مادر بود
كسى كه در غم و اندوه و در پريشانى
به دردهاى دلم میرسيد ، مادر بود
گهى خشونت و تندى گهى عطوفت و مهر
نشان و مظهر بيم و اميد ، مادر بود
گهى دعا و ثنا ، گاه ناله و نفرين
بهشت و دوزخ و وعد و وعيد مادر بود
غرض كسى كه ز دنيا و آرزوهايش
براى خاطر من دل بريد ، مادر بود
كشيد رنج ز آغاز زندگى تا مُرد
كسى كه خير ز عمرش نديد ، مادر بود
يكى شكسته قفس ماند و خسته مرغى زار
كه از ثَرى به ثريا پريد ، مادر بود
مرا ستاره ی صبحی که هر چه کوشیدم
شد آخر از نظرم ناپدید مادر بود
چو درگذشت (نگارنده) با تأسف گفت :
كه آن به راه محبت شهيد ، مادر بود
"عبدالعلی نگارنده"
كسى كه حرف مرا مىشنيد مادر بود
كسى كه گنج به دستم سپرد، بود پدر
كسى كه رنج به پايم كشيد ، مادر بود
كسى كه شيره ی جان میمكيد من بودم
كسى كه روح به تن میدميد ، مادر بود
كسى كه در دل شب از صداى گريه ی من
سپندوار زجا میجهيد ، مادر بود
كسى كه خارى اگر پيش پاى من میديد
چو غنچه جامه به تن میدريد، مادر بود
كسى كه دور اگر میشدم ز دامانش
برهنه پا ز پیام میدويد ، مادر بود
ز دست دشمن هستى درین سيه بازار
كسى كه جان مرا میخريد ، مادر بود
كنار بستر بيماریام پرستارى ،
كه تا به صبح نمى آرميد ، مادر بود
به روزگار جوانى كسى كه قامت او
به زير بار محبت خميد ، مادر بود
كسى كه در غم و اندوه و در پريشانى
به دردهاى دلم میرسيد ، مادر بود
گهى خشونت و تندى گهى عطوفت و مهر
نشان و مظهر بيم و اميد ، مادر بود
گهى دعا و ثنا ، گاه ناله و نفرين
بهشت و دوزخ و وعد و وعيد مادر بود
غرض كسى كه ز دنيا و آرزوهايش
براى خاطر من دل بريد ، مادر بود
كشيد رنج ز آغاز زندگى تا مُرد
كسى كه خير ز عمرش نديد ، مادر بود
يكى شكسته قفس ماند و خسته مرغى زار
كه از ثَرى به ثريا پريد ، مادر بود
مرا ستاره ی صبحی که هر چه کوشیدم
شد آخر از نظرم ناپدید مادر بود
چو درگذشت (نگارنده) با تأسف گفت :
كه آن به راه محبت شهيد ، مادر بود
"عبدالعلی نگارنده"
۱.۱k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.