❀part4❀
❀part4❀
آنچه گذشت:
بک هیونگ: گفتم که شش....شما بفرمایدد تو .... للل..لطفا
............................................
( .... میره داخل عمارت)
بک هیونگ ویو: لعنتی این باز چرا پیداش شد حالا باید چیکار کنم آهای ( روبه برده ها) حواستونو جمع کنید پاشین به کاراتون برسید بی عرضه هاااا( رفت داخل عمارت)
یونا ویو: از شانس گندم خواستم استراحت کنم که محبورم پاشم پذیراییی و... بکنم
(فلش به بک داخل عمارت)
.....: خب چطوری خوای پولمو بدی میدونی که من ادم صبوری نیستم و دیگه هم فرصت نمیدم میخوای چیکار کنی؟
بک هیونگ: ارباب حاضرین برای بار اخر یه دور قم*ار بریم
....: از جونت سیر شدی؟ خب باشه اگه تو برنده شدی بدهیاتو نادیده میگیرم اما اگه من برندهشدم چی به من میرسه؟
بک هیونگ: من نمیدونم چیز خاصی برای دادن ندارم
...: پس خودم تصمیم میگیرم!
بک هیونگ: باشه
....: ۳دوره باید ۲دور رو برنده بشی متوجه که هستی؟
( بازی رو شروع میکنن)
دور اول
بک هیونگ: أهههههههههه
دور دوم
بک هیونگ: لعنتی
دور سوم
بک هیونگ: .......
....: خب چی به من میرسه اقای جی بک هیونگ؟ هم؟
بک هیونگ:هی دختره بیا اینجا
ات:م... من؟
بک هیونگ:اره بیا اینجا ببینم
یونا:بله چشم
بک هیونگ:ارباب به جای بدهیم اینو ببرید کارشو خوب بلده
یونا: ااا ... ما ارباب من اخه
بک هیونگ: بگه من ازت نظر خواستم دختره احمق
روای: ..... بلند میشه و چونه یونا رو میگیره
.....:ن خوبه بدرد میخوری ببریدش
یونا:ولم کنید ولم کنید ارباب تروخدااا قول میدم بیشتر کار کنم هق تروخدا ولم کنید عوضیا ولم کنید( گریه)
یونا: اینقدر جیغ زدم و داد بیداد کردم اصلا نفهمیدم کی بیهوشم کردم تا چشمامو باز کرد تو دیدم تو اتاق خیلی ساده گذاشتنم یه تشک و پتو ساده فقط داشتم فکر کنم اتاقم باید باشه سردرد شدیدی داشتم پاشدم رفتم از اتاق بیرون اوفففف واوووووو پسسرررررر عمارتشو باش عرررر یونا عادی رفتار کن نزار بگن الان ندیدس خب بزار یکم اطرافو ببینم .....( چند مین بعد) بعد کلی گشتن فهمیدم چقدر این عمارت بزرگه کم مونده بود گم بشم😐 داشتم میرفتم تو اتاقم تا اینکه ......
این داستان ادامه دارد🌑
سوپرایزی این پارت اسلاید 2( .... در عمارت بک هیونگ هنگام قم*ار)
اسلاید 3عمارت پدربزرگ جین
آنچه گذشت:
بک هیونگ: گفتم که شش....شما بفرمایدد تو .... للل..لطفا
............................................
( .... میره داخل عمارت)
بک هیونگ ویو: لعنتی این باز چرا پیداش شد حالا باید چیکار کنم آهای ( روبه برده ها) حواستونو جمع کنید پاشین به کاراتون برسید بی عرضه هاااا( رفت داخل عمارت)
یونا ویو: از شانس گندم خواستم استراحت کنم که محبورم پاشم پذیراییی و... بکنم
(فلش به بک داخل عمارت)
.....: خب چطوری خوای پولمو بدی میدونی که من ادم صبوری نیستم و دیگه هم فرصت نمیدم میخوای چیکار کنی؟
بک هیونگ: ارباب حاضرین برای بار اخر یه دور قم*ار بریم
....: از جونت سیر شدی؟ خب باشه اگه تو برنده شدی بدهیاتو نادیده میگیرم اما اگه من برندهشدم چی به من میرسه؟
بک هیونگ: من نمیدونم چیز خاصی برای دادن ندارم
...: پس خودم تصمیم میگیرم!
بک هیونگ: باشه
....: ۳دوره باید ۲دور رو برنده بشی متوجه که هستی؟
( بازی رو شروع میکنن)
دور اول
بک هیونگ: أهههههههههه
دور دوم
بک هیونگ: لعنتی
دور سوم
بک هیونگ: .......
....: خب چی به من میرسه اقای جی بک هیونگ؟ هم؟
بک هیونگ:هی دختره بیا اینجا
ات:م... من؟
بک هیونگ:اره بیا اینجا ببینم
یونا:بله چشم
بک هیونگ:ارباب به جای بدهیم اینو ببرید کارشو خوب بلده
یونا: ااا ... ما ارباب من اخه
بک هیونگ: بگه من ازت نظر خواستم دختره احمق
روای: ..... بلند میشه و چونه یونا رو میگیره
.....:ن خوبه بدرد میخوری ببریدش
یونا:ولم کنید ولم کنید ارباب تروخدااا قول میدم بیشتر کار کنم هق تروخدا ولم کنید عوضیا ولم کنید( گریه)
یونا: اینقدر جیغ زدم و داد بیداد کردم اصلا نفهمیدم کی بیهوشم کردم تا چشمامو باز کرد تو دیدم تو اتاق خیلی ساده گذاشتنم یه تشک و پتو ساده فقط داشتم فکر کنم اتاقم باید باشه سردرد شدیدی داشتم پاشدم رفتم از اتاق بیرون اوفففف واوووووو پسسرررررر عمارتشو باش عرررر یونا عادی رفتار کن نزار بگن الان ندیدس خب بزار یکم اطرافو ببینم .....( چند مین بعد) بعد کلی گشتن فهمیدم چقدر این عمارت بزرگه کم مونده بود گم بشم😐 داشتم میرفتم تو اتاقم تا اینکه ......
این داستان ادامه دارد🌑
سوپرایزی این پارت اسلاید 2( .... در عمارت بک هیونگ هنگام قم*ار)
اسلاید 3عمارت پدربزرگ جین
۱.۹k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.