رمان:ایدل مافیا
رمان:ایدل مافیا
از زبون ات
به سختی چشمام رو باز کردم اینجا نه بیمارستانه نه خونه اومدم خودمو تکون بدم که درد بدی توی بدنم پیچید که جیغ کشیدم
جونگ کوک:چته
یه مرد با ماسک اومد داخل
ات:تو کی هستی؟
جونگ کوک:نگران نباش آشنام
ات:آشنا!
جونگ کوک:آره آشنا خیلی هم آشنا
ات: ولم کن بزار برم لطفاً خیلی درد دارم
جونگکوک: عزیزم براچی باید بزارم بری وقتی به سختی گیرت آوردم
ات:تو ...تو جونگ کوکی ؟
جونگ کوک:چی!
ات: من ف..فکر کردم تو واقعاً دوسم داری
جونگ کوک :دوست دارم!جالبه چرا باید کسی که پدر و مادرم رو کشت رو دوست داشته باشم ؟
ات:من براچی باید عمو و زن عمو رو بکشم؟ من اون موقع که مردن فقط چهارده سال سن داشتم
جونگکوک: فکر کردی سن کمیه؟
ات:به خدا من نکشتمشون
جونگ کوک:فعلأ همینجا بمون تا بعد
ات:چرا نمیفهمی نفهم کن درد دارم
بدون توجه به حرفام رفت و درو بست
از زبون جونگ کوک
؟:قربان
جونگ کوک :بله
؟:گوشی خانم ات داره زنگ میخوره
گوشی رو گرفتم و به صفحه ی روش نگاه کردم اسمه طرف رو زندگی سیو کرده بود
جونگ کوک:برو مشخصات کسی که داره زنگ میزنه رو برام در بیار
؟:چشم
یک ساعت بعد
؟:قربان پیداش کردم ایشون دوست صمیمی یه خانم اته باهم تویه خونه زندگی میکنن
از زبون سوجین
ای دختره دیوونه چرا جواب نمیدی ایش صد بار تاحالا بهش گفتم نرو تو این کار کو گوش شنوا از ساعت نه که رفته تا الان که ساعت ده صبحه نیومده دختره ی گاو ،خر ،الاغ ،نفهم ،بیشعور....همین جوری داشتم چیزش میگفتم که گوشیم زنگ خورد ناشناس بود
سوجین:الو
جونگ کوک:سلام رونا ؟
سوجین:بله خودمم شما؟
(یه توضیح کوتاه بدم سوجین اسمشو عوض کرده و رونا گذاشته اونم بخاطر اینکه جونگ کوک نفهمه که خواهرش یا همون سوجین با اته اما از اونجایی که ات و سوجین خیلی صمیمی هستن ات تو خونه سوجین صداش میکنه)
جونگ کوک :من جونگ کوکم
سوجین:ج..جونگ کوک
جونگ کوک :بله ات تصادف کرده و الان اصلا حالش خوب نیست
سوجین:ات !کدوم بیمارستان
جونگ کوک:بیمارستان نیاوردمش آوردنش خونه
سوجین :دیوونه شدی چرا بیمارستان نبردیش مگه نمیگی حالش بده؟(بلند)
جونگ کوک: ات معروفه اگه میبردمش براش دردسر میشد اینجا هم دکتر بالا سرشه من لوکیشن خونه رو برات میفرستم خودتو زود برسون
از زبون جونگ کوک
لوکیشن رو فرستادم که به نیم ساعت نکشید اومد
سوجین:ات کجاست؟
جونگ کوک :بیا دنبالم
بردمش سمت انباری که ات توش بود
سوجین:چرا ات دست و پایش بستس؟
حلش دادم داخل و درو بستم که شروع کرد به کوبیدن در
سوجین:درو باز کن ببینم جونگ کوک درو باز کن(عربده)
جونگ کوک: چقدر هم زود صمیمی میشی آقای جئون هستم بگو دهنت عادت کنه
سوجین :ما صمیمی هستیم(بغض)
جونگ کوک:چی؟
از زبون ات
به سختی چشمام رو باز کردم اینجا نه بیمارستانه نه خونه اومدم خودمو تکون بدم که درد بدی توی بدنم پیچید که جیغ کشیدم
جونگ کوک:چته
یه مرد با ماسک اومد داخل
ات:تو کی هستی؟
جونگ کوک:نگران نباش آشنام
ات:آشنا!
جونگ کوک:آره آشنا خیلی هم آشنا
ات: ولم کن بزار برم لطفاً خیلی درد دارم
جونگکوک: عزیزم براچی باید بزارم بری وقتی به سختی گیرت آوردم
ات:تو ...تو جونگ کوکی ؟
جونگ کوک:چی!
ات: من ف..فکر کردم تو واقعاً دوسم داری
جونگ کوک :دوست دارم!جالبه چرا باید کسی که پدر و مادرم رو کشت رو دوست داشته باشم ؟
ات:من براچی باید عمو و زن عمو رو بکشم؟ من اون موقع که مردن فقط چهارده سال سن داشتم
جونگکوک: فکر کردی سن کمیه؟
ات:به خدا من نکشتمشون
جونگ کوک:فعلأ همینجا بمون تا بعد
ات:چرا نمیفهمی نفهم کن درد دارم
بدون توجه به حرفام رفت و درو بست
از زبون جونگ کوک
؟:قربان
جونگ کوک :بله
؟:گوشی خانم ات داره زنگ میخوره
گوشی رو گرفتم و به صفحه ی روش نگاه کردم اسمه طرف رو زندگی سیو کرده بود
جونگ کوک:برو مشخصات کسی که داره زنگ میزنه رو برام در بیار
؟:چشم
یک ساعت بعد
؟:قربان پیداش کردم ایشون دوست صمیمی یه خانم اته باهم تویه خونه زندگی میکنن
از زبون سوجین
ای دختره دیوونه چرا جواب نمیدی ایش صد بار تاحالا بهش گفتم نرو تو این کار کو گوش شنوا از ساعت نه که رفته تا الان که ساعت ده صبحه نیومده دختره ی گاو ،خر ،الاغ ،نفهم ،بیشعور....همین جوری داشتم چیزش میگفتم که گوشیم زنگ خورد ناشناس بود
سوجین:الو
جونگ کوک:سلام رونا ؟
سوجین:بله خودمم شما؟
(یه توضیح کوتاه بدم سوجین اسمشو عوض کرده و رونا گذاشته اونم بخاطر اینکه جونگ کوک نفهمه که خواهرش یا همون سوجین با اته اما از اونجایی که ات و سوجین خیلی صمیمی هستن ات تو خونه سوجین صداش میکنه)
جونگ کوک :من جونگ کوکم
سوجین:ج..جونگ کوک
جونگ کوک :بله ات تصادف کرده و الان اصلا حالش خوب نیست
سوجین:ات !کدوم بیمارستان
جونگ کوک:بیمارستان نیاوردمش آوردنش خونه
سوجین :دیوونه شدی چرا بیمارستان نبردیش مگه نمیگی حالش بده؟(بلند)
جونگ کوک: ات معروفه اگه میبردمش براش دردسر میشد اینجا هم دکتر بالا سرشه من لوکیشن خونه رو برات میفرستم خودتو زود برسون
از زبون جونگ کوک
لوکیشن رو فرستادم که به نیم ساعت نکشید اومد
سوجین:ات کجاست؟
جونگ کوک :بیا دنبالم
بردمش سمت انباری که ات توش بود
سوجین:چرا ات دست و پایش بستس؟
حلش دادم داخل و درو بستم که شروع کرد به کوبیدن در
سوجین:درو باز کن ببینم جونگ کوک درو باز کن(عربده)
جونگ کوک: چقدر هم زود صمیمی میشی آقای جئون هستم بگو دهنت عادت کنه
سوجین :ما صمیمی هستیم(بغض)
جونگ کوک:چی؟
۷.۶k
۱۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.