خیالم انباشه از دردهایی ست که مدام
خیالم انباشه از دردهاییست که مدام
روح از پیکر بیجانم میگیرد
فرزندِ ناخلفِ افکارم
هر روز به تمنای آزارم بر میخیزد
مدام کوچه پس کوچههای دلتنگیام را
قدم میزند
سنگ به سنگ
مشت به مشت
پنجرههای احساسم را میشِکند
و هر بار طوفانی از گرد و غبارِ به جا مانده از
حوادثِ تلخ را
به اتاقهای بیپنجرهام میکِشاند
خاطرات شیرینِ قاب شده روی دیوارها را
به زمین میاندازد
و زیر قدمهایش پایمال میکند
نمیدانم این کودکِ سر به هوا
کی خیال آرام شدن به سرش میزند
و مرا رها در آغوش تنهایی خویش میسپارد
خسته ام
از تمام خودم....
از تمام من....
🌼🍁#بداهه
🌼🍁#حامد_زکیان
۱۴۰۳/۰۱/۱۳
روح از پیکر بیجانم میگیرد
فرزندِ ناخلفِ افکارم
هر روز به تمنای آزارم بر میخیزد
مدام کوچه پس کوچههای دلتنگیام را
قدم میزند
سنگ به سنگ
مشت به مشت
پنجرههای احساسم را میشِکند
و هر بار طوفانی از گرد و غبارِ به جا مانده از
حوادثِ تلخ را
به اتاقهای بیپنجرهام میکِشاند
خاطرات شیرینِ قاب شده روی دیوارها را
به زمین میاندازد
و زیر قدمهایش پایمال میکند
نمیدانم این کودکِ سر به هوا
کی خیال آرام شدن به سرش میزند
و مرا رها در آغوش تنهایی خویش میسپارد
خسته ام
از تمام خودم....
از تمام من....
🌼🍁#بداهه
🌼🍁#حامد_زکیان
۱۴۰۳/۰۱/۱۳
۵.۴k
۱۳ فروردین ۱۴۰۳