hot chocolate
پارت ³³
کوک : تصور اینکه قراره بمیرم
یورا : بست کن جی کی
یونا : خب مثل من شکستش بده
کوک : چشم قربان خب توضیح بدین چطوری
یونا : با پیدا کردن دلیلی برای ادامه ی زندگی
کوک : او حتما
جین : تو کیو پیدا کردی
یونا : تو اینستا با یه پسری آشنا شدم و باهم قرار میزارم
یورا : اصل ؟
یونا : خب اون لی دوهیونه ۲۵ سالشه " خجالت "
کوک : در سلامت زندگی کنید انشاالله پنج قلو حاملت کنه
یونا : دایییییییییییییییییییییییییییییییییییی
کوک : مرگ کر شدم بچه کوچولو
یورا : عزیزم برو بچه رو بگیر دست آجوماست آجوما خسته میشه
جین هیونگ رفت
یورا : راست میگه کوک تو باید زن بگیری ۲۶ سالته
کوک : دل هزاران آدمو بشکنم
یورا : خب توهم باید زندگی کنی
یونا : خب منم یه زمانی عاشقت بودم اگه با من ازدواج میکردی .......
کوک : ازت متنفرم کیم یونا حالا از اتاق من برید بیرون " عربده "
یونا : منم شما رو دوست ندارم دایی جان من اگه مامان و بابام اجازه بدن هفته ی دیگه ازدواج میکنم
یورا : اجازه ی من صادره
یونا : از بابا هم اجازه گرفتم پس به دوهیون زنگ میزنم میگم اوکیه
یورا : دخترم بگو بیاد ببینیمش
کوک : میگم از اتاق من برید بیرون " عربده "
یورا : خداحافظ
و از اتاقم رفتم بیرون
جوآ: خوب نیست با خانوادت اینخوری صحبت کنی
جیا : خونتون پیدا کردیم
کوک : شما کی هستین
مونا : ما فنای توییم
جوآ : منو میشناسی دیگه
کوک : آره اومدین اینجا چیکار
جیا : اومدیم اخلاقتو ببینیم
کوک : برید خونه هاتون حالم خوش نیست
مونا : پس یه آدم سردی
کوک : همه میدونن من چه ویژگی هایی دارم
جیا : نمیدونن ما همه چیزو نمیدونیم
کوک : " در حال خوندن Euphoria "
جوآ : چه صدای دلنشینی داری بدون میکروفون
مونا : میخوام دلیل ادامه ی زندگیت باشم
کوک : زارت
جیا : من چی
کوک : من نمیخوام ازدواج کنم اگه مشکلی ندارید برید فردا بیاین
رفتن زنگ زدم هان
شروع مکالمه
کوک : آقای هان فنام فهمیدن کجا زندگی میکنم
هان : برید به عمارتتون نزدیک عمارت بلک پینک فقط لباس ببرید
کوک : خب
هان : ما بقیه ی وسایلتونو شبانه میاریم
کوک : اونجا همه چی هست
پایان مکالمه
لباسامو جمع کردم و رفتم سوار ماشینم شدم به سرعت رفتم اون عمارتم
وقتی رسیدم لباسامو گذاشتم تو کمدم و بعد خوابیدم
ساعت شیش بیدار شدم لباسمو عوض کردم و رفتم پایین که لیسا رو دیدم
لیسا : بچه ها جونگکوکه
جیسو : عه سلام
کوک : شدم همسایتون مجبور شدم خونمو عوض کنم
رزی : جونگکوکاااااااااااااااااااااا
کوک : سلام نونا
جنی : فنات فهمیدن کجا زندگی میکنی
کوک ! آره
لیسا : حالت بهتر شد
کوک : وقتی رفتم خونه خون بالا آوردم
رزی : بدو الان دیرت میشه
کوک : خداحافظ
سوار ماشینم شدم و سریع رفتم به سمت دانشگاه
وقتی رسیدم رفتم تو کلاس
کوک :.......
🍊🧡
کوک : تصور اینکه قراره بمیرم
یورا : بست کن جی کی
یونا : خب مثل من شکستش بده
کوک : چشم قربان خب توضیح بدین چطوری
یونا : با پیدا کردن دلیلی برای ادامه ی زندگی
کوک : او حتما
جین : تو کیو پیدا کردی
یونا : تو اینستا با یه پسری آشنا شدم و باهم قرار میزارم
یورا : اصل ؟
یونا : خب اون لی دوهیونه ۲۵ سالشه " خجالت "
کوک : در سلامت زندگی کنید انشاالله پنج قلو حاملت کنه
یونا : دایییییییییییییییییییییییییییییییییییی
کوک : مرگ کر شدم بچه کوچولو
یورا : عزیزم برو بچه رو بگیر دست آجوماست آجوما خسته میشه
جین هیونگ رفت
یورا : راست میگه کوک تو باید زن بگیری ۲۶ سالته
کوک : دل هزاران آدمو بشکنم
یورا : خب توهم باید زندگی کنی
یونا : خب منم یه زمانی عاشقت بودم اگه با من ازدواج میکردی .......
کوک : ازت متنفرم کیم یونا حالا از اتاق من برید بیرون " عربده "
یونا : منم شما رو دوست ندارم دایی جان من اگه مامان و بابام اجازه بدن هفته ی دیگه ازدواج میکنم
یورا : اجازه ی من صادره
یونا : از بابا هم اجازه گرفتم پس به دوهیون زنگ میزنم میگم اوکیه
یورا : دخترم بگو بیاد ببینیمش
کوک : میگم از اتاق من برید بیرون " عربده "
یورا : خداحافظ
و از اتاقم رفتم بیرون
جوآ: خوب نیست با خانوادت اینخوری صحبت کنی
جیا : خونتون پیدا کردیم
کوک : شما کی هستین
مونا : ما فنای توییم
جوآ : منو میشناسی دیگه
کوک : آره اومدین اینجا چیکار
جیا : اومدیم اخلاقتو ببینیم
کوک : برید خونه هاتون حالم خوش نیست
مونا : پس یه آدم سردی
کوک : همه میدونن من چه ویژگی هایی دارم
جیا : نمیدونن ما همه چیزو نمیدونیم
کوک : " در حال خوندن Euphoria "
جوآ : چه صدای دلنشینی داری بدون میکروفون
مونا : میخوام دلیل ادامه ی زندگیت باشم
کوک : زارت
جیا : من چی
کوک : من نمیخوام ازدواج کنم اگه مشکلی ندارید برید فردا بیاین
رفتن زنگ زدم هان
شروع مکالمه
کوک : آقای هان فنام فهمیدن کجا زندگی میکنم
هان : برید به عمارتتون نزدیک عمارت بلک پینک فقط لباس ببرید
کوک : خب
هان : ما بقیه ی وسایلتونو شبانه میاریم
کوک : اونجا همه چی هست
پایان مکالمه
لباسامو جمع کردم و رفتم سوار ماشینم شدم به سرعت رفتم اون عمارتم
وقتی رسیدم لباسامو گذاشتم تو کمدم و بعد خوابیدم
ساعت شیش بیدار شدم لباسمو عوض کردم و رفتم پایین که لیسا رو دیدم
لیسا : بچه ها جونگکوکه
جیسو : عه سلام
کوک : شدم همسایتون مجبور شدم خونمو عوض کنم
رزی : جونگکوکاااااااااااااااااااااا
کوک : سلام نونا
جنی : فنات فهمیدن کجا زندگی میکنی
کوک ! آره
لیسا : حالت بهتر شد
کوک : وقتی رفتم خونه خون بالا آوردم
رزی : بدو الان دیرت میشه
کوک : خداحافظ
سوار ماشینم شدم و سریع رفتم به سمت دانشگاه
وقتی رسیدم رفتم تو کلاس
کوک :.......
🍊🧡
۴.۴k
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.