ستآࢪة ی مں٭
ستآࢪةی مں٭
Mყ Sƚαɾ٭
پآࢪت:𝟸
~مامااااااان
+هه الان خودتون موندین و باباتون
*عررررر
نامجون:میشه انقدر سر و صدا نکنین؟؟؟(نامجون هثسایشونه)
_یا جد سادات نامی صداش دراومد
+شت شت آبرومون رفت بگیرین بخوابین
*اهههه ما خوابمون نمیاد
_شما...
+جونگکوک جان لطفا جلوی خودتو بگیر
"جونگکوک"
رفتیم توی تختامون ولی من بد خواب شدم و نتونستم بخوابم
دور خونه راه رفتم،شیر گرم خوردم و تو گوشیم چرخیدم ولی هر کاری کردم خوابم نبرد تا ساعت ۷
ساعت هفت خوابم برد و ساعت ۸ بچه ها اومدن بیدارم کردن
*اپاااااا بلند شو باید بری سرکار
_هاا؟(جونگ شوک)
*باید بری سرکار
_امروز لازم نیست برم کمپانی
*خب بالاخره باید مارو بزاری مهدکودک که(پریدن رو تخت)
پاهامو روی تخت کوبیدم و خودمو تو پتو پیچیدم
_اهههههه نمیخوامممممم من تازه خوابیدمممممممم
_بگید مامانتون ببرتون مهدکودک
~مامان رفته سرکار
واقعا داشت گریم میگرفت
*دیرمون میشه ها(همچنان بپر بپر کردن)
_ببینین خوشگلای من،میشه یه امروزو با عمو نامجونتون برید مهدکودک؟
~نههههه میخوایم تو ببریمون
_مگه من چه گناهی کردمممممم
همون لحظه زنگ در خورد
~من باز میکنمممم
~بله؟
نامجون:منم منم مادرتون غذا آوردم براتون
~عمو نامجونننننننن
نامجون:بیا بغلم ببینممم
*عموووووووووو
_وای نامجون خدا خیرت بده
نامجون: بچه هااا باباتون و اذیت نکنید دیگه
~عمو میشه امروز تو ببریمون مهدکودک؟
_چرا از اول همینو نگفتید؟؟
*هه هه هه
_زهر مار بچه بیا اینجا ببینممم
Mყ Sƚαɾ٭
پآࢪت:𝟸
~مامااااااان
+هه الان خودتون موندین و باباتون
*عررررر
نامجون:میشه انقدر سر و صدا نکنین؟؟؟(نامجون هثسایشونه)
_یا جد سادات نامی صداش دراومد
+شت شت آبرومون رفت بگیرین بخوابین
*اهههه ما خوابمون نمیاد
_شما...
+جونگکوک جان لطفا جلوی خودتو بگیر
"جونگکوک"
رفتیم توی تختامون ولی من بد خواب شدم و نتونستم بخوابم
دور خونه راه رفتم،شیر گرم خوردم و تو گوشیم چرخیدم ولی هر کاری کردم خوابم نبرد تا ساعت ۷
ساعت هفت خوابم برد و ساعت ۸ بچه ها اومدن بیدارم کردن
*اپاااااا بلند شو باید بری سرکار
_هاا؟(جونگ شوک)
*باید بری سرکار
_امروز لازم نیست برم کمپانی
*خب بالاخره باید مارو بزاری مهدکودک که(پریدن رو تخت)
پاهامو روی تخت کوبیدم و خودمو تو پتو پیچیدم
_اهههههه نمیخوامممممم من تازه خوابیدمممممممم
_بگید مامانتون ببرتون مهدکودک
~مامان رفته سرکار
واقعا داشت گریم میگرفت
*دیرمون میشه ها(همچنان بپر بپر کردن)
_ببینین خوشگلای من،میشه یه امروزو با عمو نامجونتون برید مهدکودک؟
~نههههه میخوایم تو ببریمون
_مگه من چه گناهی کردمممممم
همون لحظه زنگ در خورد
~من باز میکنمممم
~بله؟
نامجون:منم منم مادرتون غذا آوردم براتون
~عمو نامجونننننننن
نامجون:بیا بغلم ببینممم
*عموووووووووو
_وای نامجون خدا خیرت بده
نامجون: بچه هااا باباتون و اذیت نکنید دیگه
~عمو میشه امروز تو ببریمون مهدکودک؟
_چرا از اول همینو نگفتید؟؟
*هه هه هه
_زهر مار بچه بیا اینجا ببینممم
۳.۷k
۰۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.