قسمت پنجم فیک تو و فیلیکس
قسمت پنجم فیک تو و فیلیکس
سری تو رفتی جونگکوک رو صدا کردی و گفتی که شوگای بی تی اس اومده خونت و اون گفت برو توی کمد قایم شو توهم رفتی و قایم شدی شوگا تا ساعت 10 صبح اونجا بود و تو خیلی زیاد دستشویی داشتی و نمیتونستی تحمل کنی و از توی کمد پریدی بیرون و به شوگا گفتی اره من دوست جونگ کوک هستم فضولی اره رفتی دستشویی و پنج دقیقه بعد اومدی بیرون از تو دستشویی شوگا رفته بود جونگکوک سرت داد کشید و گفت اون هم گروهی منه نباید باهاش اینطوری حرف بزنی اگر بخوای اینطوری کنی از اینجا برو سری تو رفتی جلوش و ازش معذرت خواهی کردی و اون داد زد و گفت برو بیرون تو گریه میکردی و ناراحت بودی وسایلاتو جم کردی و وقتی داشتی میرفتی بهش گفتی که دوستش داشتی و اون دوباره داد زد و گفت برو از اینجا نمیخوام چیزی بشنوم هوا روشن شده بود تو میخواستی بری دوباره خونه هیونجین و لینو ولی روت نمیشد چون گفته بودی میخوای بری از کره جنوبی و بری تایلند پیش مامان بابات نمیدونستی میخوای چیکار کنی ولی گفتی شاید بهتر باشه بری واقعا از کره جنوبی یکم نشستی و فکر کردی گوشه خیابون که یهو دوتا مرد رو دیدی که خیلی آشنا بودن برات و دقت کردی و دیدی هیونجین و لینو هستن اونا تورو دیدن و با تعجب ازت پرسیدن مگه نرفته بودی تایلند
پایان قسمت پنجم
*❤❤
سری تو رفتی جونگکوک رو صدا کردی و گفتی که شوگای بی تی اس اومده خونت و اون گفت برو توی کمد قایم شو توهم رفتی و قایم شدی شوگا تا ساعت 10 صبح اونجا بود و تو خیلی زیاد دستشویی داشتی و نمیتونستی تحمل کنی و از توی کمد پریدی بیرون و به شوگا گفتی اره من دوست جونگ کوک هستم فضولی اره رفتی دستشویی و پنج دقیقه بعد اومدی بیرون از تو دستشویی شوگا رفته بود جونگکوک سرت داد کشید و گفت اون هم گروهی منه نباید باهاش اینطوری حرف بزنی اگر بخوای اینطوری کنی از اینجا برو سری تو رفتی جلوش و ازش معذرت خواهی کردی و اون داد زد و گفت برو بیرون تو گریه میکردی و ناراحت بودی وسایلاتو جم کردی و وقتی داشتی میرفتی بهش گفتی که دوستش داشتی و اون دوباره داد زد و گفت برو از اینجا نمیخوام چیزی بشنوم هوا روشن شده بود تو میخواستی بری دوباره خونه هیونجین و لینو ولی روت نمیشد چون گفته بودی میخوای بری از کره جنوبی و بری تایلند پیش مامان بابات نمیدونستی میخوای چیکار کنی ولی گفتی شاید بهتر باشه بری واقعا از کره جنوبی یکم نشستی و فکر کردی گوشه خیابون که یهو دوتا مرد رو دیدی که خیلی آشنا بودن برات و دقت کردی و دیدی هیونجین و لینو هستن اونا تورو دیدن و با تعجب ازت پرسیدن مگه نرفته بودی تایلند
پایان قسمت پنجم
*❤❤
۶.۹k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.