چند پارتی
#چند_پارتی
Part 11
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم
ا/ت:یا ریون مگه امروز تعطیل نیستیم؟چرا کله صبح زنگ زدی
ریون:ساعت یازده ظهره نمیخوای بیدار شی
ا/ت:بگو چیشده
ریون:همین الان کارت دعوت مهمونی سالگرد شرکت لی به دستم رسید
ا/ت:کی؟
ریون:امشب
ا/ت:شوخیت گرفته!امشب الان کارت دعوت فرستادن!
ریون:نه تو استودیو خودمون بود و چند روزی سرنزدیم مونده همینجا
ا/ت:نمیخوام برم
ریون:ا/ت مسخره نشو پاشو بریم خرید
ا/ت:باشه یه ساعت دیگه تو مزون میبینمت
سعی میکردم آرامشم حفظ کنم ساعت سه بود و ریون هنوز نرسیده بود با دیدن نوتفیکیشن پیامش که نوشته یه کاره فوری براش پیش اومده و نمیتونه بیاد زیر لب فحشی حوالش کردم و تنهایی شروع کردم به قدم زدن بین لباس ها چند تایی انتخاب
کردم و سمت قدیمی ترین کارکن اونجا رفتم اینارو میخوام اما کنارش لباسیو برام بیار که به معنای واقعی بی نقص باشه چشمی زیر لب گفت و سمت انبار رفت وبعد چند دقیقه بایه لباس مشکی تن مانکن بیرون اومد
کارکن:کالکشن جدیدمون هنوز به فروش نداشتیم
ا/ت:یعنی اولین کسیم که میخرتش؟
کارکن:درسته
رضایتمند از مزون اومدم و نفس آسوده ای کشیدم. توی مدت کم تقریبا تونستم لباس مناسبی پیدا کنم
ساعت چهار عصر و نشون میداد با میکاپ آرتیست برای ساعت شیش ریون هماهنگ کرده بود سما خونه رفتم و دوش نیم ساعتی گرفتم که زنگ در خبر اومدنشون و میداد
ساعت نه نشون میداد و من تقریبا آماده بودم جواهراتمو با حوصله انداختم و نگاهی تو آینه به خودم انداختم لباس مشکی با بدن سفیدم تضاد خوبی ایجاد کرده بود تشکری از میکاپ آرتیست کردم و همراه اونا از خونه بیرون اومدم و با راننده راه افتادم
_______
معمولا تنها به مهمونی ها نمیرفتم و ریون کنارم بود اما اینبار تنها.....مطمئن بودم حوصلم سر میره فضای مهمونی آروم بود و آهنگ کلاسیکی در حال پخش بود سمت مستر لی رفتم و کوتاه تبریکی بهش گفتم و لیوان شرابی از گارسون گرفتم و گوشه ای وایسادم هر چقدر کمتر دیده میشدم برام بهتر بود چون اصلا حوصله صحبت نداشتم
کوک:بنظر خوش نمیگذره
با دیدنش......
Part 11
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم
ا/ت:یا ریون مگه امروز تعطیل نیستیم؟چرا کله صبح زنگ زدی
ریون:ساعت یازده ظهره نمیخوای بیدار شی
ا/ت:بگو چیشده
ریون:همین الان کارت دعوت مهمونی سالگرد شرکت لی به دستم رسید
ا/ت:کی؟
ریون:امشب
ا/ت:شوخیت گرفته!امشب الان کارت دعوت فرستادن!
ریون:نه تو استودیو خودمون بود و چند روزی سرنزدیم مونده همینجا
ا/ت:نمیخوام برم
ریون:ا/ت مسخره نشو پاشو بریم خرید
ا/ت:باشه یه ساعت دیگه تو مزون میبینمت
سعی میکردم آرامشم حفظ کنم ساعت سه بود و ریون هنوز نرسیده بود با دیدن نوتفیکیشن پیامش که نوشته یه کاره فوری براش پیش اومده و نمیتونه بیاد زیر لب فحشی حوالش کردم و تنهایی شروع کردم به قدم زدن بین لباس ها چند تایی انتخاب
کردم و سمت قدیمی ترین کارکن اونجا رفتم اینارو میخوام اما کنارش لباسیو برام بیار که به معنای واقعی بی نقص باشه چشمی زیر لب گفت و سمت انبار رفت وبعد چند دقیقه بایه لباس مشکی تن مانکن بیرون اومد
کارکن:کالکشن جدیدمون هنوز به فروش نداشتیم
ا/ت:یعنی اولین کسیم که میخرتش؟
کارکن:درسته
رضایتمند از مزون اومدم و نفس آسوده ای کشیدم. توی مدت کم تقریبا تونستم لباس مناسبی پیدا کنم
ساعت چهار عصر و نشون میداد با میکاپ آرتیست برای ساعت شیش ریون هماهنگ کرده بود سما خونه رفتم و دوش نیم ساعتی گرفتم که زنگ در خبر اومدنشون و میداد
ساعت نه نشون میداد و من تقریبا آماده بودم جواهراتمو با حوصله انداختم و نگاهی تو آینه به خودم انداختم لباس مشکی با بدن سفیدم تضاد خوبی ایجاد کرده بود تشکری از میکاپ آرتیست کردم و همراه اونا از خونه بیرون اومدم و با راننده راه افتادم
_______
معمولا تنها به مهمونی ها نمیرفتم و ریون کنارم بود اما اینبار تنها.....مطمئن بودم حوصلم سر میره فضای مهمونی آروم بود و آهنگ کلاسیکی در حال پخش بود سمت مستر لی رفتم و کوتاه تبریکی بهش گفتم و لیوان شرابی از گارسون گرفتم و گوشه ای وایسادم هر چقدر کمتر دیده میشدم برام بهتر بود چون اصلا حوصله صحبت نداشتم
کوک:بنظر خوش نمیگذره
با دیدنش......
۵.۵k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.