از دانشگاه برگشتم خونه، کلیدم رو چرخوندم تو در و درو باز
از دانشگاه برگشتم خونه، کلیدم رو چرخوندم تو در و درو باز کردم
ا.ت. سلام بابایی
همه جا تاریک بود نمیدونم بابام کجا رفته بود اهمیتی ندادم و رفتم تو اتاقم و لباسمو عوض کردم تا اینکه بابام سرو کلش پیدا شد
ا.ت. سلام بابا
*علامت بابای ا.ت+*
+سلام وسایلتو جمع کن
ا.ت. برای چی؟
+اینو باز کن میفهمی
یه برگه بهم داد و بازش کردم و خوندمش
...
ا.ت. ب..ببب..ب..بابا تو چیکار کردییییی؟؟؟
+خفه شو همین کاری که کردم اولش از شر مادرت خلاص شدم حالا هم میخوام از شر تو خلاص بشم وسایلتو جمع کن گورتو گم کن از خونه من بیرون(داد)
ا.ت. اما بابا ...من چیکارت کردم مگه؟ تو رفتی منو به مین یونگی فروختی؟
+خب چیه پول که داره ماشین که داره خونه که داره دیگ چی میخوای؟
ا.ت. بابا اصن میدونی اون کیه؟
+اره خب بزرگترین مافیای کره
ا.ت. بعد انتظار داری من برم پیش اون زندگی کنم؟(بغض)
+حوصله کل کل کردن ندارم گفتم وسایلتو جمع کن برو گمشو بیرون
ا.ت. ازت ....ازت متنفرمممممممم(جیغ)
رفتم داخل اتاقم و در رو بستم ساکم رو جمع کردم و از خونه رفتم بیرون که دمدر یه ماشین مشکی بود گفتم شاید همین باشه برا همین سوار شدم
ا.ت. سلام..(اروم)
شوگا. سلام، پس تو دختره لی هستی؟
ا.ت. خب..اره
شوگا. خوبه..، حرکت کن(کمی بلند) *با راننده بود*
راننده. چشم
تو ماشین هیچ حرفی نزدم تا اینکه رسیدم به یک عمارت خیلی بزرگ
از ماشین پیاده شدم که یهو اون یارو دستم رو محکم گرفت و منو برد داخل عمارت
شوگا. اجوماااا(داد)
اجوما. بله ارباب؟
شوگا. بیا این دختره ی هرزه رو بگیر خودت میدونی که باید بهش چی بگی؟
اجوما. بله ارباب
شوگا. خوبه
اجوما. خب دخترم اسمت چیه؟
ا.ت. من..ا.ت هستم..لی ا.ت
اجوما. چند سالته
ا.ت. ۱۹
اجوما. خب ببین تو از این به بعد باید اینجا زندگی کنی و باید قوانین رو بلد باشی وگرنه ارباب بلا هایی به سرت میاره که تا آخر عمر یادت باشه
ا.ت. خب حالا قوانین چیه واسه من نمیخواد اربابتون رو قوی نشون بدین
اجوما. قانون ۱: بدون اجازه ی ارباب حق نداری پاتو از خونه بیرون بزاری
۲: هرکاری که ارباب گفت میگی چشم و براش انجام میدی
۳: رو حرفش نه نمیگی و وسط حرفش نمیپری
۴: زیاد حرف نمیزنی تا اعصاب ارباب خورد نشه
۵: باید کارای ارباب رو تو انجام بدی
۶: فکر فرار به سرت نباید بزنه
۷:اتاقت به اتاق ارباب وصله
۸: به اجوما ها یعنی ماها کمک میکنی
۹: اگه این حرفارو گوش ندی اونوقت دیگه تو میدونی یا ارباب
۱۰: همراهم بیا تا اتاقت رو بهت نشون بدم و بهت لباس بدم
ا.ت. واووو اربابتون چقد سختگیره!
اجوما...همراهم بیا
ا.ت. باشه اما من خودم لباس دارم
اجوما. ارباب گفته باید به سبکی که ارباب دوست داره لباس بپوشی
ا.ت. اما لباسای شما اینطوریه چرا
اجوما. چون ما اجوما هستیم
ا.ت. ایشش باشهه حالا برو فهمیدم همه چی رو
و...
ا.ت. سلام بابایی
همه جا تاریک بود نمیدونم بابام کجا رفته بود اهمیتی ندادم و رفتم تو اتاقم و لباسمو عوض کردم تا اینکه بابام سرو کلش پیدا شد
ا.ت. سلام بابا
*علامت بابای ا.ت+*
+سلام وسایلتو جمع کن
ا.ت. برای چی؟
+اینو باز کن میفهمی
یه برگه بهم داد و بازش کردم و خوندمش
...
ا.ت. ب..ببب..ب..بابا تو چیکار کردییییی؟؟؟
+خفه شو همین کاری که کردم اولش از شر مادرت خلاص شدم حالا هم میخوام از شر تو خلاص بشم وسایلتو جمع کن گورتو گم کن از خونه من بیرون(داد)
ا.ت. اما بابا ...من چیکارت کردم مگه؟ تو رفتی منو به مین یونگی فروختی؟
+خب چیه پول که داره ماشین که داره خونه که داره دیگ چی میخوای؟
ا.ت. بابا اصن میدونی اون کیه؟
+اره خب بزرگترین مافیای کره
ا.ت. بعد انتظار داری من برم پیش اون زندگی کنم؟(بغض)
+حوصله کل کل کردن ندارم گفتم وسایلتو جمع کن برو گمشو بیرون
ا.ت. ازت ....ازت متنفرمممممممم(جیغ)
رفتم داخل اتاقم و در رو بستم ساکم رو جمع کردم و از خونه رفتم بیرون که دمدر یه ماشین مشکی بود گفتم شاید همین باشه برا همین سوار شدم
ا.ت. سلام..(اروم)
شوگا. سلام، پس تو دختره لی هستی؟
ا.ت. خب..اره
شوگا. خوبه..، حرکت کن(کمی بلند) *با راننده بود*
راننده. چشم
تو ماشین هیچ حرفی نزدم تا اینکه رسیدم به یک عمارت خیلی بزرگ
از ماشین پیاده شدم که یهو اون یارو دستم رو محکم گرفت و منو برد داخل عمارت
شوگا. اجوماااا(داد)
اجوما. بله ارباب؟
شوگا. بیا این دختره ی هرزه رو بگیر خودت میدونی که باید بهش چی بگی؟
اجوما. بله ارباب
شوگا. خوبه
اجوما. خب دخترم اسمت چیه؟
ا.ت. من..ا.ت هستم..لی ا.ت
اجوما. چند سالته
ا.ت. ۱۹
اجوما. خب ببین تو از این به بعد باید اینجا زندگی کنی و باید قوانین رو بلد باشی وگرنه ارباب بلا هایی به سرت میاره که تا آخر عمر یادت باشه
ا.ت. خب حالا قوانین چیه واسه من نمیخواد اربابتون رو قوی نشون بدین
اجوما. قانون ۱: بدون اجازه ی ارباب حق نداری پاتو از خونه بیرون بزاری
۲: هرکاری که ارباب گفت میگی چشم و براش انجام میدی
۳: رو حرفش نه نمیگی و وسط حرفش نمیپری
۴: زیاد حرف نمیزنی تا اعصاب ارباب خورد نشه
۵: باید کارای ارباب رو تو انجام بدی
۶: فکر فرار به سرت نباید بزنه
۷:اتاقت به اتاق ارباب وصله
۸: به اجوما ها یعنی ماها کمک میکنی
۹: اگه این حرفارو گوش ندی اونوقت دیگه تو میدونی یا ارباب
۱۰: همراهم بیا تا اتاقت رو بهت نشون بدم و بهت لباس بدم
ا.ت. واووو اربابتون چقد سختگیره!
اجوما...همراهم بیا
ا.ت. باشه اما من خودم لباس دارم
اجوما. ارباب گفته باید به سبکی که ارباب دوست داره لباس بپوشی
ا.ت. اما لباسای شما اینطوریه چرا
اجوما. چون ما اجوما هستیم
ا.ت. ایشش باشهه حالا برو فهمیدم همه چی رو
و...
۴.۹k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.