پارت6💫🤍
بینا:باش الان میام
پاشدم لباسمو عوض کردم موهامو بستم با ی گیره سر جمعشون کردم رفتم پایین
بینا:بقیه کجان؟
جیمین:برای ی سفر رفتن خارج از شهر پدرت هم رفته روستا
بینا:اهان فهمیدم
نشستم سر میز انواع مختلفی از غذاها بود یذره خوردمو بلند شدم
جیمین:کجا؟تو که چیزی نخوردی
بینا:همیشه صبحانه کم میخورم
رفتم از اتاق کتابمو برداشتم و رفتم تو حیاط زیر درخت سیب نشستم
۱ساعت بعد
ویو جونگوون
الان چهجوری بهش بگم؟وای خدایا عد باید این اتفاق برای این پسر بیافته چراا من الان چه جوری این خبر بهش بدم؟رفتم اتاق جمین از بس گریه کرده بودم همه میفهمیدن چی شد در زدمو رفتم تو اتاق
جیمین:تو چرا چشات این جوریه؟چیزی شده؟
جونگوون:ی چیزی بهت میگم قول بده اروم باشی خوب
جیمین:چیشده؟بگو داری جون به لبم میکنی
جونگوون:پدر..مادرت..
جیمین:پدر مادرم چی؟بگو دیگه(داد)
جونگوون:متاسفم
جیمین:چی گفتی؟با توام چی گفتی(عربده گریه)
ویو بینا
از داخل صدای داد امدم سریع رفتم داخل صدا از تو اتاق جیمین بود رفتم درو سریع باز کردم یقهی جونگوون گرفته بودو داد میزد
بینا:جیمین ولش کن
جیمین:بهم بگو بگو داری دروغ میگی بگو زندن بگو دیگه
کنترلمو از دادمو افتادم زمین
جیمین:اخه چرا من چرا؟چرا باید بمیرن چرااا؟(داد و گریه)
بینا:میشه بگی چیشده؟
جونگوون:پدر مادرش از دنیا رفتن
بینا:چی گفتی؟(بغض شکه)
جیمین:فقط بگو کی اینکارو کرده همین؟(بغض)
جونگوون:تونستیم چند نفری که بهشون حمل کردنو زخمی کردیم هیچ حرفی نزدن دارن ازشون اعتراف میگیرن
جیمین:سریع تر این کارو بکن میخوام خودم قاتل پدر مادرمو بکشم
بدون اینکه چیزی بگم از اتاق امدم بیرون رفتم تو حیاط اخه چرا چرا باید برای من این اتفاقات بی آفته
ویو بینا
واقعا برام سخت بود درک کردنش چرا باید برای جیمین این اتفاق بی آفته
بینا:میشه مراسم خاکسپاریو به بهترین نحوه ممکن برگزار کنی میخوام توی اون دنیا روحشون شاد باش
جونگوون:حتما
بینا:ممنونم
از اتاق امدم بیرون کل عمارتو گشتمو دیدم جمین روی چمنا نشسته داره گریه میکنه رفتم پیشش نشستم
بینا:میدونم سخته واقعا سخته اما باید تحمل کرد مطمئنم این ی تقدیر سرنوشته سرنوشتو که نمیشه تغییر داد اما میشه طوری باهاش کنار امد که حداقل یذره از سرنوشت آسون باشه اطمینان دارم مه اونا دوس دارن پسرشونو اینجوری بیینن
__________________________
شرمنده دیر گذاشتم یذره درگیر بودم برای فیک جین واقعا ایده ندارم و ذهنم نمیکشه اگر کسی ایده داره بیاد پیوی شاید طول بکشه فیک جینو اپ کنم اما حتما ادامه میدم راستی فیک جدید دارم بگی ببینم از کیه
میشه یذره کامنت بزارین دلم براتون تنگ شده
پاشدم لباسمو عوض کردم موهامو بستم با ی گیره سر جمعشون کردم رفتم پایین
بینا:بقیه کجان؟
جیمین:برای ی سفر رفتن خارج از شهر پدرت هم رفته روستا
بینا:اهان فهمیدم
نشستم سر میز انواع مختلفی از غذاها بود یذره خوردمو بلند شدم
جیمین:کجا؟تو که چیزی نخوردی
بینا:همیشه صبحانه کم میخورم
رفتم از اتاق کتابمو برداشتم و رفتم تو حیاط زیر درخت سیب نشستم
۱ساعت بعد
ویو جونگوون
الان چهجوری بهش بگم؟وای خدایا عد باید این اتفاق برای این پسر بیافته چراا من الان چه جوری این خبر بهش بدم؟رفتم اتاق جمین از بس گریه کرده بودم همه میفهمیدن چی شد در زدمو رفتم تو اتاق
جیمین:تو چرا چشات این جوریه؟چیزی شده؟
جونگوون:ی چیزی بهت میگم قول بده اروم باشی خوب
جیمین:چیشده؟بگو داری جون به لبم میکنی
جونگوون:پدر..مادرت..
جیمین:پدر مادرم چی؟بگو دیگه(داد)
جونگوون:متاسفم
جیمین:چی گفتی؟با توام چی گفتی(عربده گریه)
ویو بینا
از داخل صدای داد امدم سریع رفتم داخل صدا از تو اتاق جیمین بود رفتم درو سریع باز کردم یقهی جونگوون گرفته بودو داد میزد
بینا:جیمین ولش کن
جیمین:بهم بگو بگو داری دروغ میگی بگو زندن بگو دیگه
کنترلمو از دادمو افتادم زمین
جیمین:اخه چرا من چرا؟چرا باید بمیرن چرااا؟(داد و گریه)
بینا:میشه بگی چیشده؟
جونگوون:پدر مادرش از دنیا رفتن
بینا:چی گفتی؟(بغض شکه)
جیمین:فقط بگو کی اینکارو کرده همین؟(بغض)
جونگوون:تونستیم چند نفری که بهشون حمل کردنو زخمی کردیم هیچ حرفی نزدن دارن ازشون اعتراف میگیرن
جیمین:سریع تر این کارو بکن میخوام خودم قاتل پدر مادرمو بکشم
بدون اینکه چیزی بگم از اتاق امدم بیرون رفتم تو حیاط اخه چرا چرا باید برای من این اتفاقات بی آفته
ویو بینا
واقعا برام سخت بود درک کردنش چرا باید برای جیمین این اتفاق بی آفته
بینا:میشه مراسم خاکسپاریو به بهترین نحوه ممکن برگزار کنی میخوام توی اون دنیا روحشون شاد باش
جونگوون:حتما
بینا:ممنونم
از اتاق امدم بیرون کل عمارتو گشتمو دیدم جمین روی چمنا نشسته داره گریه میکنه رفتم پیشش نشستم
بینا:میدونم سخته واقعا سخته اما باید تحمل کرد مطمئنم این ی تقدیر سرنوشته سرنوشتو که نمیشه تغییر داد اما میشه طوری باهاش کنار امد که حداقل یذره از سرنوشت آسون باشه اطمینان دارم مه اونا دوس دارن پسرشونو اینجوری بیینن
__________________________
شرمنده دیر گذاشتم یذره درگیر بودم برای فیک جین واقعا ایده ندارم و ذهنم نمیکشه اگر کسی ایده داره بیاد پیوی شاید طول بکشه فیک جینو اپ کنم اما حتما ادامه میدم راستی فیک جدید دارم بگی ببینم از کیه
میشه یذره کامنت بزارین دلم براتون تنگ شده
۵.۱k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.