زیبا ترین رویا
زیبا ترین رویا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ P8
خیلی درد داشتم پاهامو تو بغلم گرفتم. شروع کردم به گریه کردن که بعد یه مدت خوابم برد وقتی که از خواب بیدار شدم دیدم که یه خانم مسنی با یه کت و شلوار ابی جلوم وایستاده یکمی اومد جلوتر و بهم گفت: من خانم پارک هستم هر چند میتونی بهم بگی اجوما.... شمارو ارباب اوردن؟
معلوم بود که خانم خوبی ئه منم با خنده بهش گفتم: سلام اجوما منم میراندا هستم، پارک میراندا دیروز یه پسر که اسمش جونگ کوک بود منو اینجا اورد اونم بهم گفت: پس ارباب شما رو اینجا اوردن همون موقع هم چند تا دختر از جلوی در داشتن با حالت تمسخر نگاهم میکردن (که تو ذهنم گفتم یعنی جونگ کوک ارباب این عمارته) تا خواستم سرمو برگردونم صدای داد یه نفر بیرون از در همه جارو پر کرد درسته اون خودش بود جونگ کوک صداش میومد که داشت به اون دخترا میگفت که از اینجا یعنی از جلوی در این انبار گم شن بعد از اینکه صدا قطع شد جونگ کوک رو دیدم که داره با عصبانیت میاد تو اتاق وقتی که به اجوما رسید عصبانیتش فروکش کرد معلوم بود که اونو دوست داره برای همینم اروم بهش گفت: اجوما من که گفتم از این دختر دور باشید لطفا برید بیرون
اجوما:اخه اون دختر زخمی و گرسنه
جونگ کوک: خودم مواظبشم
اجوما: دیگه نزتشوسپردمش به تو هااا
جونگ کوک: خیالتون راحت (با یه پوزخند جذاببب)
اجونا کم کم از انبار رفت بیرون و درو هم پشت سرش بست حالا دیگه من بودم و جونگ کوک اروم برگشت سمتم و با پوزخند تحقیر امیزی تو چشام زل زد و گفت: ببین چه زرایی پیش اجوما زدی که نمیذاره بزنمت (و بعد اروم زمزمه کرد)(دختره ی هرزه)
بعد از اینکه بهم گفت هرزه بازم انگار دیوونه شدم نتونستم ساکت بمونم گفتم: هرزه جد و ابادته به من نگو هرزه
که یهو عصبی شد و محکم با پاش زد تو شکمم انقدر محکم زد که هر لحظه فکر میکردم که معدم میترکه میخواستم از شدت درد چند دور کل اون انبار لعنتی پیچ بخورم ولی نمیخواستم جلوش ضعیف نشون داده شم همون لحظه گفت: حیف که به اجوما قول دادم که امروزو بهت رحم کنم بعدشم دوباره رو صورتم تف انداخت و رفت بیرون
دوباره من تو اون انبار لعنتی تنها حبس شده بودم که شروع کردم اروم گریه کردن یهو یاد مامانم افتادم که گریم بیشتر شد با خودم گفتم: حتما اون الان خیلی ترسیده و کل دانشگاه رو دنبالم رفته
خواستم پاشم برم در اون انبار و بزنم تا یکی بازش کنه بلکه بتونم یه زنگ به مامانم و هانول بزنم که در خودش باز شد اولش فکر کردم اجوماست که.....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ممنون میشم حمایت کنید❤😘🥹
بقیشو یه ساعت دیگه میذارم 👍😁
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ P8
خیلی درد داشتم پاهامو تو بغلم گرفتم. شروع کردم به گریه کردن که بعد یه مدت خوابم برد وقتی که از خواب بیدار شدم دیدم که یه خانم مسنی با یه کت و شلوار ابی جلوم وایستاده یکمی اومد جلوتر و بهم گفت: من خانم پارک هستم هر چند میتونی بهم بگی اجوما.... شمارو ارباب اوردن؟
معلوم بود که خانم خوبی ئه منم با خنده بهش گفتم: سلام اجوما منم میراندا هستم، پارک میراندا دیروز یه پسر که اسمش جونگ کوک بود منو اینجا اورد اونم بهم گفت: پس ارباب شما رو اینجا اوردن همون موقع هم چند تا دختر از جلوی در داشتن با حالت تمسخر نگاهم میکردن (که تو ذهنم گفتم یعنی جونگ کوک ارباب این عمارته) تا خواستم سرمو برگردونم صدای داد یه نفر بیرون از در همه جارو پر کرد درسته اون خودش بود جونگ کوک صداش میومد که داشت به اون دخترا میگفت که از اینجا یعنی از جلوی در این انبار گم شن بعد از اینکه صدا قطع شد جونگ کوک رو دیدم که داره با عصبانیت میاد تو اتاق وقتی که به اجوما رسید عصبانیتش فروکش کرد معلوم بود که اونو دوست داره برای همینم اروم بهش گفت: اجوما من که گفتم از این دختر دور باشید لطفا برید بیرون
اجوما:اخه اون دختر زخمی و گرسنه
جونگ کوک: خودم مواظبشم
اجوما: دیگه نزتشوسپردمش به تو هااا
جونگ کوک: خیالتون راحت (با یه پوزخند جذاببب)
اجونا کم کم از انبار رفت بیرون و درو هم پشت سرش بست حالا دیگه من بودم و جونگ کوک اروم برگشت سمتم و با پوزخند تحقیر امیزی تو چشام زل زد و گفت: ببین چه زرایی پیش اجوما زدی که نمیذاره بزنمت (و بعد اروم زمزمه کرد)(دختره ی هرزه)
بعد از اینکه بهم گفت هرزه بازم انگار دیوونه شدم نتونستم ساکت بمونم گفتم: هرزه جد و ابادته به من نگو هرزه
که یهو عصبی شد و محکم با پاش زد تو شکمم انقدر محکم زد که هر لحظه فکر میکردم که معدم میترکه میخواستم از شدت درد چند دور کل اون انبار لعنتی پیچ بخورم ولی نمیخواستم جلوش ضعیف نشون داده شم همون لحظه گفت: حیف که به اجوما قول دادم که امروزو بهت رحم کنم بعدشم دوباره رو صورتم تف انداخت و رفت بیرون
دوباره من تو اون انبار لعنتی تنها حبس شده بودم که شروع کردم اروم گریه کردن یهو یاد مامانم افتادم که گریم بیشتر شد با خودم گفتم: حتما اون الان خیلی ترسیده و کل دانشگاه رو دنبالم رفته
خواستم پاشم برم در اون انبار و بزنم تا یکی بازش کنه بلکه بتونم یه زنگ به مامانم و هانول بزنم که در خودش باز شد اولش فکر کردم اجوماست که.....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ممنون میشم حمایت کنید❤😘🥹
بقیشو یه ساعت دیگه میذارم 👍😁
۳.۹k
۰۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.