رمان عشق بی خبر
#رمان عشق بی خبر
پارت ۶
(ویو سایه)
کلاس تموم شد ولی رزو ارشیا برنگشتن. رفتم اتاق کامپیوتر. اونجا بودن.
+« یعنی انقد ثبت نام طول کشید؟ »
-« ن کلاسو پیچوندیم. »
+« من نشستم برا ت جزوه مینویسم بعد ت پیچوندی؟؟ »
-« حح باشه بابا عاروم باشو ی نفس عمیق بکش. »
+« حالا ثبت نام کردی؟ »
-« عاره. »
+« بخدا خلی. »
-« چ اشکالی داره اینجوری ت عم تنها نیستی. »
برگشتیم کلاس. دیدیم ی خانومی وایسادی جلوی تابلو و داره بلند داد میزنه :« کسایی ک برای دانشگاه بهشتی ثبت نام کردند الان ازمون ورودیه. برگه های روی میزاتونه و اسماتون روی برگه هاتون هس. برگه خدتونو پیدا کنین و روی اون میز بشینین. »
میزامونو پیدا کردیمو نشستیم. یک ساعت مهلت داشتیم تا برگه هارو بدیم. بلخره زمان تموم شدو برگه هارو دادیم.
از کلاس ک داشتیم میومدیم بیرون گفتم :« من دیشب یکم خوندم ایشالا قبول میشم. »
-« ولی من همرو شانسی زدم. »(رز)
-« من همرو درست زدم. »(ارشیا)
رز نگاه چپ چپی بهم انداختو گفت :« ت ک دوست نداشتی بری پس برای چی خوندی؟ »
+« میخاستم از دست مامان بابام خلاص شم. اینجوری میتونیم یکمم خش بگذرونیم. »
-« مگه داری میای پیکنیک؟ »(ارشیا)
+« ۲۴ ساعته ک درس نمیخونیم. »
-« هعی یکی از دوستامم ازمون داده اک قبول بشه لااقل تو خابگاه تنها نیستم. رز ت چمدوناتو بستی؟ »(ارشیا)
-« عامم مگ بیلیت اتوبوس مال کیه؟»
-« امشب. »
-« حالا جمع میکنم. میگم میاین حالا ک روز عاخره بریم شهر بازی؟ »
+« ی جوری میگی انگار قرار نیست دیگه برگردیم. »
-« ب هرحال تا عاخر ترم تو بهشتی ایم. »(رز)
-« سایه درختم میاد؟ »(ارشیا)
+«عاره مشکلیه؟ »
-« ن چ مشکلی. »(ارشیا)
-« وای شروع نکنین فعلن بهتره بریم خونه هامون حاضر شیم. خدانگهدار همگی.»(رز)
+« خدافظ. »
-« خودافیس. »(ارشیا)
خداحافظی ارشیارو ک شنیدم نزدیک بود عوق بزنم. عاخه ت داری دگ مرد میشی خودافیس چیه!؟
نویسندگان : ناتاشا _ شینیگامی
پارت ۶
(ویو سایه)
کلاس تموم شد ولی رزو ارشیا برنگشتن. رفتم اتاق کامپیوتر. اونجا بودن.
+« یعنی انقد ثبت نام طول کشید؟ »
-« ن کلاسو پیچوندیم. »
+« من نشستم برا ت جزوه مینویسم بعد ت پیچوندی؟؟ »
-« حح باشه بابا عاروم باشو ی نفس عمیق بکش. »
+« حالا ثبت نام کردی؟ »
-« عاره. »
+« بخدا خلی. »
-« چ اشکالی داره اینجوری ت عم تنها نیستی. »
برگشتیم کلاس. دیدیم ی خانومی وایسادی جلوی تابلو و داره بلند داد میزنه :« کسایی ک برای دانشگاه بهشتی ثبت نام کردند الان ازمون ورودیه. برگه های روی میزاتونه و اسماتون روی برگه هاتون هس. برگه خدتونو پیدا کنین و روی اون میز بشینین. »
میزامونو پیدا کردیمو نشستیم. یک ساعت مهلت داشتیم تا برگه هارو بدیم. بلخره زمان تموم شدو برگه هارو دادیم.
از کلاس ک داشتیم میومدیم بیرون گفتم :« من دیشب یکم خوندم ایشالا قبول میشم. »
-« ولی من همرو شانسی زدم. »(رز)
-« من همرو درست زدم. »(ارشیا)
رز نگاه چپ چپی بهم انداختو گفت :« ت ک دوست نداشتی بری پس برای چی خوندی؟ »
+« میخاستم از دست مامان بابام خلاص شم. اینجوری میتونیم یکمم خش بگذرونیم. »
-« مگه داری میای پیکنیک؟ »(ارشیا)
+« ۲۴ ساعته ک درس نمیخونیم. »
-« هعی یکی از دوستامم ازمون داده اک قبول بشه لااقل تو خابگاه تنها نیستم. رز ت چمدوناتو بستی؟ »(ارشیا)
-« عامم مگ بیلیت اتوبوس مال کیه؟»
-« امشب. »
-« حالا جمع میکنم. میگم میاین حالا ک روز عاخره بریم شهر بازی؟ »
+« ی جوری میگی انگار قرار نیست دیگه برگردیم. »
-« ب هرحال تا عاخر ترم تو بهشتی ایم. »(رز)
-« سایه درختم میاد؟ »(ارشیا)
+«عاره مشکلیه؟ »
-« ن چ مشکلی. »(ارشیا)
-« وای شروع نکنین فعلن بهتره بریم خونه هامون حاضر شیم. خدانگهدار همگی.»(رز)
+« خدافظ. »
-« خودافیس. »(ارشیا)
خداحافظی ارشیارو ک شنیدم نزدیک بود عوق بزنم. عاخه ت داری دگ مرد میشی خودافیس چیه!؟
نویسندگان : ناتاشا _ شینیگامی
۱.۷k
۰۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.