کابوس هر شب پارت ۳۰
ساعت 8شب بود که فن ساین تعطیل شد و اعضا ونارا رفتن خونه شام خوردن پسرا از خستگی نرسیده به اتاق بیهوش شدن تصمیم گرفت قبل از رفتن به بیمارستان یکم درباره ایتالیا تحقیق کنه امیدوار بود بتونه پول عمل رو جور کنه اما از اونجایی که خیلی خسته بود به بیمارستان زنگ زد و خبر داد که امشب رو نمیتونه بیاد سرش تو لپتاب بود درباره مردمش و جاهای دیدنیش تحقیق کرد
در اتاقش زده شد در رو باز کرد یونگی بود
نارا:اوه باشناختی که من ازت دارم و مطالب اینترنت فکر نمیکردم حتی برای دستشویی هم از تختت جداشی
یونگی:خودم هم نمیدونم ولی دیدم لامپ اتاقت روشنه گفتم حتما تو هم نتونستی بخوابی منم با شناختی که از تو دارم این همه کار که انجام میدی فکر میکردم از خستگی مردی. نمیری پیش پدربزرگت
نارا: نه امشب خسته بودم نرفتم .راستش مادربزرگم ایتالیایی بود وقتی پدربزرگم برای کارش یک یا چند هفته نبود منو میبرد خونشون هم زبانش رو بهم یاد داد هم غذا هاش رو
در اتاقش زده شد در رو باز کرد یونگی بود
نارا:اوه باشناختی که من ازت دارم و مطالب اینترنت فکر نمیکردم حتی برای دستشویی هم از تختت جداشی
یونگی:خودم هم نمیدونم ولی دیدم لامپ اتاقت روشنه گفتم حتما تو هم نتونستی بخوابی منم با شناختی که از تو دارم این همه کار که انجام میدی فکر میکردم از خستگی مردی. نمیری پیش پدربزرگت
نارا: نه امشب خسته بودم نرفتم .راستش مادربزرگم ایتالیایی بود وقتی پدربزرگم برای کارش یک یا چند هفته نبود منو میبرد خونشون هم زبانش رو بهم یاد داد هم غذا هاش رو
۷۴۵
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.