رز سفید من
« پارت ۳۸ »
آر : سالم رانندگی کنیم
اعضا : 🔪😶
آر : اوکی اوکی......ولی من....آهان...بیشتر به خاطر دخترا گفتم
ج : گگگگگ ( پیش خودش )
اعضا : خب پس لتس گوووووووو
نامجونم مجبوری گاز داد تا بهشون رسید
هالزی خندیدو گفت : اوخی تازه رسیدین؟؟؟
ک : ببین بچه با ما در نیوفتاا
ه : اوم باشه......ا/ت
ا : .......
ه : الو
ا : ه...ها؟؟
ه : نمیخوای تند بری؟؟.....بهوم رسیدنا!!!
ا : آووو......چرا چرا
و ا/ت شروع کرد به تند گاز دادن که یجا نزدیک بودا/ت به یه پسر بچه که سریع ترمز کردو کاشین صدای بدی داد که هرکی که اونجا بود برگشتو اونارو میدید
( اعضا شل کرده بودنو فعلا نرسیده بودن )
ا/ ت چیزی نمیگفت فقط فرمونو سفت چسبیده بودو نفس نفس میزدو چشماش درشت شده بودن همینجور که ا/ت تو شک بود یهو یه مرده که به نظر میرسید بابای پسرس اومد کنار ا/ت زد رو پنجره که ا/ت به خودش اومدو شیشرو داد پایینو گفت : آ....آقا....ب...بزارین.....م...
مرده : م : خفه شو.......نزدیک بود پسرمو به کشتن بدی......میفهمی؟؟؟
ا : بله شما درست میگین ولی من اصن دست خودم نبود.......حاظرم دیشو بدم......حتی دو برابرش
مرده دره ماشینو باز کردو یقه ی ا/تو گرفتو از ماشین آوردش بیرونو گفت : دیه میخوام چیکار بیشعور......بچم لکنت زبون داره.....الان به خاطر هیجانی که بهش دست داده ممکنه نتونه دیگه حرف بزنه میفهمییی
( اینارو تو صورتش داد زدو گفت )
« ویو شوگا »
از ا/ت شون جا مونده بودیم ولی همینکه رسیدیم دیدیم یه یارویی یقشو گرفته و داره سرش داد میزنه ا/تم فقط داره بهش نگاه میکنه هممون سریع پیاده شدیمو رفتیم پیششون جیمین رفت پیش هالزیو اونو برد تو ون ولی من مطمعنم که هالزی فقط داشت نقش بازی میکرد جیمینم که با ا/ت رابطش شکرال بوده.......هعییی ولش کن همه رفتیم پیششون
ته سریع رفت پیش ا/ت
ت : خوبی ا/ت؟؟؟
اما ا/ت هیچی نمیگفت
ش : ببخشید چیزی شده؟؟؟
م : شما کی باشین؟؟
ش : من دوست پسرشم
« ویوجیمین »
موقعی که شوگا گفت دوست پسرشم یه حس حسودی درونم وول میخورد........میتونستم بالا رفتن دمای بدنمو حس کنم......و همچنین قرمز شدن صورتمو
« بریم بقیه ی داستان »
م : خب آقای دوست پسر( دوست پسرو با مسخره بازی گفت )......بهتره دیگه به دوست دخترتون ماشین ندین.......نزدیک بود بچمو به کشتن بده
ش : الان که اتفاقی نیوفتاده برای بچت چرا داد میزنی پس..........بچت سالمه دیگه ( با داد )
م : بچم لکنت زبون داره ممکنه لال بشه ( با داد )
پسره یهو شروع کرد به گریه کردن ا/ت رفتو اون بچهرو بغلش کردو شروع کرد به نوازش کردن.......همه داشتن با تعجب بهش نگاه میکردن
پ : هق.....خاله....
ا : هیشش....جانم...آروم باش.....منو ببخش
پ : شما کاری نکردین......بابام خودش میخوا.......
( یهو باباش پرسد وسط حرفش )
م : به بچم دست نزن هرزه ( با داد )
یهو مرده افتاد زمین.......
ینی کاره کی بوده🤔
آر : سالم رانندگی کنیم
اعضا : 🔪😶
آر : اوکی اوکی......ولی من....آهان...بیشتر به خاطر دخترا گفتم
ج : گگگگگ ( پیش خودش )
اعضا : خب پس لتس گوووووووو
نامجونم مجبوری گاز داد تا بهشون رسید
هالزی خندیدو گفت : اوخی تازه رسیدین؟؟؟
ک : ببین بچه با ما در نیوفتاا
ه : اوم باشه......ا/ت
ا : .......
ه : الو
ا : ه...ها؟؟
ه : نمیخوای تند بری؟؟.....بهوم رسیدنا!!!
ا : آووو......چرا چرا
و ا/ت شروع کرد به تند گاز دادن که یجا نزدیک بودا/ت به یه پسر بچه که سریع ترمز کردو کاشین صدای بدی داد که هرکی که اونجا بود برگشتو اونارو میدید
( اعضا شل کرده بودنو فعلا نرسیده بودن )
ا/ ت چیزی نمیگفت فقط فرمونو سفت چسبیده بودو نفس نفس میزدو چشماش درشت شده بودن همینجور که ا/ت تو شک بود یهو یه مرده که به نظر میرسید بابای پسرس اومد کنار ا/ت زد رو پنجره که ا/ت به خودش اومدو شیشرو داد پایینو گفت : آ....آقا....ب...بزارین.....م...
مرده : م : خفه شو.......نزدیک بود پسرمو به کشتن بدی......میفهمی؟؟؟
ا : بله شما درست میگین ولی من اصن دست خودم نبود.......حاظرم دیشو بدم......حتی دو برابرش
مرده دره ماشینو باز کردو یقه ی ا/تو گرفتو از ماشین آوردش بیرونو گفت : دیه میخوام چیکار بیشعور......بچم لکنت زبون داره.....الان به خاطر هیجانی که بهش دست داده ممکنه نتونه دیگه حرف بزنه میفهمییی
( اینارو تو صورتش داد زدو گفت )
« ویو شوگا »
از ا/ت شون جا مونده بودیم ولی همینکه رسیدیم دیدیم یه یارویی یقشو گرفته و داره سرش داد میزنه ا/تم فقط داره بهش نگاه میکنه هممون سریع پیاده شدیمو رفتیم پیششون جیمین رفت پیش هالزیو اونو برد تو ون ولی من مطمعنم که هالزی فقط داشت نقش بازی میکرد جیمینم که با ا/ت رابطش شکرال بوده.......هعییی ولش کن همه رفتیم پیششون
ته سریع رفت پیش ا/ت
ت : خوبی ا/ت؟؟؟
اما ا/ت هیچی نمیگفت
ش : ببخشید چیزی شده؟؟؟
م : شما کی باشین؟؟
ش : من دوست پسرشم
« ویوجیمین »
موقعی که شوگا گفت دوست پسرشم یه حس حسودی درونم وول میخورد........میتونستم بالا رفتن دمای بدنمو حس کنم......و همچنین قرمز شدن صورتمو
« بریم بقیه ی داستان »
م : خب آقای دوست پسر( دوست پسرو با مسخره بازی گفت )......بهتره دیگه به دوست دخترتون ماشین ندین.......نزدیک بود بچمو به کشتن بده
ش : الان که اتفاقی نیوفتاده برای بچت چرا داد میزنی پس..........بچت سالمه دیگه ( با داد )
م : بچم لکنت زبون داره ممکنه لال بشه ( با داد )
پسره یهو شروع کرد به گریه کردن ا/ت رفتو اون بچهرو بغلش کردو شروع کرد به نوازش کردن.......همه داشتن با تعجب بهش نگاه میکردن
پ : هق.....خاله....
ا : هیشش....جانم...آروم باش.....منو ببخش
پ : شما کاری نکردین......بابام خودش میخوا.......
( یهو باباش پرسد وسط حرفش )
م : به بچم دست نزن هرزه ( با داد )
یهو مرده افتاد زمین.......
ینی کاره کی بوده🤔
۵.۴k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.